مترادف دستاویز : بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک
دستاویز
مترادف دستاویز : بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک
فارسی به انگلیسی
document, pretext
excuse, plea, pretext
فارسی به عربی
ذریعة , عذر , مستند الصرف , وثیقة
مترادف و متضاد
عنوان، بهانه، پوزش، دستاویز، عذر
سند، مدرک، تمسک، دستاویز
عنوان، بهانه، مستمسک، دستاویز، عذر
سند، شاهد، ضامن، هزینه، مدرک، دستاویز، گواه، سند خرج، تضمین کننده
بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک
فرهنگ فارسی
دست آویز، وسیله، بهانه، هرچیزکه آلت ووسیله کنند
( اسم ) ۱ - آنچه که وسیلهای برای ادعای شخص باشد وسیله . ۲ - بهانه . ۳ - زد و خورد در آویختن .
( دست آویز ) ( اسم ) ۱ - آنچه که وسیلهای برای ادعای شخص باشد وسیله . ۲ - بهانه . ۳ - زد و خورد در آویختن .
آنچه همراه آورند و وسیله مدعای خود سازند .
( اسم ) ۱ - آنچه که وسیلهای برای ادعای شخص باشد وسیله . ۲ - بهانه . ۳ - زد و خورد در آویختن .
( دست آویز ) ( اسم ) ۱ - آنچه که وسیلهای برای ادعای شخص باشد وسیله . ۲ - بهانه . ۳ - زد و خورد در آویختن .
آنچه همراه آورند و وسیله مدعای خود سازند .
لغت نامه دهخدا
( دست آویز ) دست آویز. [ دَ ] ( اِ مرکب ) آنچه همراه آورند و وسیله مدعای خود سازند. ( برهان ). چیزی که تمسک بدان کنند و آنرا وسیله مدعای خود سازند. ( آنندراج ). در لهجه شوشتر «دس اوویز» گویند، و آن تمسک و سند باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). وسیله. ( منتهی الارب ). ذریعة. ذرعة. حجت. دلیل. سند. تمسک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). أدمة. وصر. ( از منتهی الارب ). راه. ممر. واسطه. وسط. عدة. عدت. وجه. چاره. کفاف. گریز : هیچ دست آویزی را پای برجای نماند. ( کلیله و دمنه ).
گفتی از صبر ساز دست آویز
که ترا عشق پایدار افتاد.
دست آویزی شگرف می بینم
هفتادودو فرقه از خم شستش.
نیست الا آنکه بخشایش کند پروردگار.
ارمغانی روز رستاخیز را.
هیچ دست آویز ما را نیست جز موی شما.
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز.
گرچه زاهد سبحه صد دانه دست آویز یافت.
|| بهانه. عذر. مستمسک. دست پیچ. عذری نه روشن. عرضة. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به دست آویز شیر افکندن شاه
مجال دست بوسی یافت آن ماه.
به خون خلق دست آویز دارد.
آن خواجه ٔروز جزا در چارسوی کبریا
از بهر دست آویز ما زلف سیاه آویخته.
گفتی از صبر ساز دست آویز
که ترا عشق پایدار افتاد.
خاقانی.
باﷲ اگر ممکن شود که جان رفته بازآید دست آویز ازین لطیفه انوار توان ساخت. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 29 ).همانا که بزرگان خردبینش این خدمت را بر قصور همت خادم حمل نکنند، که به دست آویز سبب ازل دیدن شرط نیست. ( منشآت خاقانی ص 276 ).دست آویزی شگرف می بینم
هفتادودو فرقه از خم شستش.
عطار.
هیچ دستاویز آنساعت که ساعت دررسدنیست الا آنکه بخشایش کند پروردگار.
سعدی.
هین چه آوردید دست آویز راارمغانی روز رستاخیز را.
مولوی.
روزمحشر در جواب پرسش سودای کفرهیچ دست آویز ما را نیست جز موی شما.
سلمان ( از آنندراج ).
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز.
حافظ.
حلقه زلف گرهگیر تو دست آویز ماست گرچه زاهد سبحه صد دانه دست آویز یافت.
آصفی ( از آنندراج ).
- دستاویز ساختن ؛ وسیله کردن. وسیله ساختن : معلوم بنده شده است که هرکه برحضرت عظمی عظمها اﷲ ناز را دست آویز سازد، از نظر لطف محروم ماند. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 332 ).|| بهانه. عذر. مستمسک. دست پیچ. عذری نه روشن. عرضة. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به دست آویز شیر افکندن شاه
مجال دست بوسی یافت آن ماه.
نظامی.
نه هر دستی که تیغ تیز داردبه خون خلق دست آویز دارد.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) دسته. عروه. گوشه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). عصمة. ( مهذب الاسماء ) : آن خواجه ٔروز جزا در چارسوی کبریا
از بهر دست آویز ما زلف سیاه آویخته.
عطار.
آن نه روی است آن که آشوب جهان است آنچنان فرهنگ عمید
۱. [مجاز] وسیله، بهانه.
۲. هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند، دست پیچ.
۲. هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند، دست پیچ.
واژه نامه بختیاریکا
( دست آویز ) به نیر
راه دست
وِرِک
راه دست
وِرِک
پیشنهاد کاربران
حاصل کار و نتیجه ى کار
عروه
پشت و پناه
بهانه، توسل، حربه، عذر، گزک، مستمسک، آتو
مجاز بودن در یک کاری
بهانه و دست آویز از کجا شکل میگیره وچرا ما به بهانه و دستاویز میچسپیم
بهانه - پنهان کردن
بهانه_دلیل
حمایل
دست اویز
دست آویز کنایه از چیست؟؟
لطفا بهم بگید
لطفا بهم بگید
کلمات دیگر: