برابر پارسی : کَرِنت
عمل کردن
برابر پارسی : کَرِنت
فارسی به انگلیسی
to do , to practise, to act, to operate on
to put in practice, to carry out, to render practicable
act, behave, ize _, function, operate, perform, play, tread, treat, walk, work
فارسی به عربی
تمرین , عمل , یعمل ، أداءُ
مترادف و متضاد
عمل کردن، کار کردن، وظیفه داشتن
انجام دادن، عمل کردن، بدرد خوردن، کردن، کفایت کردن
عمل کردن، ورزش، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن
ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن
برانگیختن، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن
عمل کردن، کار کردن، زحمت کشیدن
قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهره برداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن
عمل کردن، بکار انداختن، استعمال کردن، تمرین کردن، تمرین دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) رفتار کردن انجام دادن : اقبال تو بلندی نمود و خدای تعالی به مصلحت خود عمل کرد ...
لغت نامه دهخدا
عمل کردن. [ ع َ م َ ک َدَ ] ( مص مرکب ) انجام دادن. کاری کردن :
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
اندر آخرحرف اول خواندی.
- عمل کردن مزاج ؛ اجابت مزاج.
- عمل کردن مسهل ؛ اثر کردن مسهل بر معده و اجابت کردن آن. کار کردن معده. راندن شکم.
|| عمل جراحی کردن. دستکاری و جراحی کردن در اندامی. || ( اصطلاح نحو ) رفع یا نصب یا جر کلمه بعد را سبب شدن. رجوع به عامل شود. || امتحان نمودن. ( ناظم الاطباء ).
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
نظامی.
چون عمل کردی شجر بنشاندی اندر آخرحرف اول خواندی.
مولوی.
|| به کار بردن. معمول داشتن. بجای آوردن. بکار بستن : به قانون عمل کردن ، به دستور عمل کردن ، به فرمان عمل کردن ، به فتوی عمل کردن : عالمی است که تقریر مسائل شرعی می کند، مردمان بدو عمل کنند و خود بدو عمل نمی کند. ( قصص الانبیاء ص 171 ).تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند. ( گلستان سعدی ). دیگر آنکه علم آموخت و عمل نکرد. ( گلستان ). هرکه علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راندو تخم نیفشاند. ( گلستان ). || کار کردن. ( ناظم الاطباء ). اثر کردن.- عمل کردن مزاج ؛ اجابت مزاج.
- عمل کردن مسهل ؛ اثر کردن مسهل بر معده و اجابت کردن آن. کار کردن معده. راندن شکم.
|| عمل جراحی کردن. دستکاری و جراحی کردن در اندامی. || ( اصطلاح نحو ) رفع یا نصب یا جر کلمه بعد را سبب شدن. رجوع به عامل شود. || امتحان نمودن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی ساره
کَرنت
کلمات دیگر: