سرگردان بودن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تجول , غمر
مترادف و متضاد
سرگردان بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، پرسه زدن، اواره بودن، ماه زده شدن
سرگردان بودن، منحرف شدن، سرگردان شدن، گمراه شدن، اواره کردن
سرگردان بودن
سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن
سرگردان بودن، سفر کردن، به زیارت رفتن
سرگردان بودن، هرزه گردی کردن، ول گشتن
پیشنهاد کاربران
به کوچگه افتادن ؛ متحیر شدن. درماندن. سرگردان بودن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
من نیز بکوچگه فتادم.
نظامی.
من نیز بکوچگه فتادم.
نظامی.
کلمات دیگر: