مترادف خواربار : آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول
خواربار
مترادف خواربار : آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول
فارسی به انگلیسی
foodstuffs, provision, grocery
groceries, provision
فارسی به عربی
بقالة , مواد غذائیة , یرقة
مترادف و متضاد
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه
ذخیره، موجودی، خواربار، اذوقه، لزوم، فرااورده
غذا، گوشت، خوراک، خواربار، ماکولات
خواربار، اذوقه، ماکولات
بقالی، خواربار، عطاری، عطاری خواربار فروشی
غذا، علف، علوفه، علیق، سورسات، خواربار، اذوقه
خواربار، تدارکات، مقررات
خواربار، ماده غذایی
خواربار
خواربار
خواربار
آذوقه، ارزاق، توشه، خوراک، خوراکی، طعام، قوت، ماکول
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - خوراک اندک قوت لایموت . ۲ - ماکول . توضیح فرهنگستان این کلمه را بمعنی ارزاق پذیرفته .
فرهنگ معین
(خا ) (اِمر. ) ۱ - آنچه خورده شود. ۲ - ارزاق .
لغت نامه دهخدا
خواربار. [ خوا / خا ] ( اِ مرکب ) خوراک. طعام. ( ناظم الاطباء ). آنچه بخورند. ( شرفنامه منیری ). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی. ( یادداشت بخط مؤلف ): نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار بیرون کردند از بیم قحط و حرب اندرگرفتند. ( ترجمه طبری بلعمی ). مدت سه سال راه طعام و خواربار ببست. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 85 ). || خوراک اندک که قوت لایموت است. ( برهان قاطع ). || توشه ای که برای قوت عیال از جایی آرند. || غله. ( ناظم الاطباء ) :
دهمتان ازین بیشتر خواربار
گل سرختان بشکفانم ز خار.
که داری بمصر اندرون خواربار.
نهان کرد چون مهره در مغز مار.
ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار.
نباشد دگر آبتان نزد من
یکی دانه تان ندهم از خواربار
کنمتان برون از در مصر خوار.
آخر نه گاو به بوداز خواربار دور.
- خواربارآور ؛ میّار. مائر. ( منتهی الارب ).
- خواربار آوردن ؛ استمیار. ( تاج المصادر بیهقی ). امتیار. میر. غیار. غور. اعتشاش. امارة. ( منتهی الارب ).
- خواربارفروشی ؛ مغازه ای که مواد خوراکی می فروشد و گاه مواد خوراکی آماده برای اکل نیز دارد.
- وزارت خواربار ؛ در زمان جنگ دوم بین المللی چون مسأله مواد غذائی و خواربار مملکت بواسطه تضییقات خارجی مشکل شد وزارت خانه بزرگی در آن روزها برای رسیدگی به امور خواربار تشکیل گردید به این نام و تا اواخر جنگ نیز وجود داشت.
دهمتان ازین بیشتر خواربار
گل سرختان بشکفانم ز خار.
فردوسی.
خبر یافتیم از تو ای شهریارکه داری بمصر اندرون خواربار.
فردوسی.
یک صاع دزدید و در خواربارنهان کرد چون مهره در مغز مار.
فردوسی.
جهانیان همه انبار خواربار کنندستوده خوی تو از آفرین نهد انبار.
عنصری.
گر او را نیارید با خویشتن نباشد دگر آبتان نزد من
یکی دانه تان ندهم از خواربار
کنمتان برون از در مصر خوار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
من خود عزیز بار نیم خواربارگیرآخر نه گاو به بوداز خواربار دور.
صدرالشریعه برهان اسلام.
- اداره خواربار ؛ دایره ای بوده است از دوایر شهرداری که بکار خوراک و مواد غذائی مردمان رسیدگی می کرده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).- خواربارآور ؛ میّار. مائر. ( منتهی الارب ).
- خواربار آوردن ؛ استمیار. ( تاج المصادر بیهقی ). امتیار. میر. غیار. غور. اعتشاش. امارة. ( منتهی الارب ).
- خواربارفروشی ؛ مغازه ای که مواد خوراکی می فروشد و گاه مواد خوراکی آماده برای اکل نیز دارد.
- وزارت خواربار ؛ در زمان جنگ دوم بین المللی چون مسأله مواد غذائی و خواربار مملکت بواسطه تضییقات خارجی مشکل شد وزارت خانه بزرگی در آن روزها برای رسیدگی به امور خواربار تشکیل گردید به این نام و تا اواخر جنگ نیز وجود داشت.
فرهنگ عمید
مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان.
پیشنهاد کاربران
بنش
کلمات دیگر: