کلمه جو
صفحه اصلی

سراینده


مترادف سراینده : شاعر، ترانه سرا، تصنیف ساز

فارسی به انگلیسی

singer, singing, poet, teller

singer


poet, teller


فارسی به عربی

مطرب , مغنی , ملحن

مترادف و متضاد

composer (اسم)
نویسنده، مولف، مصنف، سازنده، سراینده، آهنگساز، اهنگ ساز

poet (اسم)
شاعر، سراینده، خیال پرور، خیال پرست، سخنور، چکامه سرا

chanter (اسم)
خواننده، سراینده، سرودخوان کلیسا

singer (اسم)
خواننده، سراینده، اواز خوان، خنیاگر، سرود سرا، نغمه سرا

vocalist (اسم)
خواننده، سراینده، اواز خوان، نغمه سرا

warbler (اسم)
سراینده، چکاوک، مرغ خوش الحان

singing (صفت)
سراینده

صفت


فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه بسراید مغنی سرود گوی نغمه پرداز خواننده .

فرهنگ معین

(سَ یا سُ یَ دَ یا دِ ) (ص فا. ) سرودگوی ، نغمه پرداز.

لغت نامه دهخدا

سراینده. [ س َ ی َ دَ / دِ ] ( نف ،اِ ) نغمه کننده. ( غیاث ). خواننده. مغنی :
سراینده باش و فزاینده باش
شب و روز با رامش و خنده باش.
فردوسی.
یکی گنج ویژه به درویش داد
سراینده را جامه خویش داد.
فردوسی.
چو در سبز کله خوش آواز راوی
سراینده بلبل ز شاخ صنوبر.
ناصرخسرو.
من که سراینده این نوگلم
باغ تو را نغمه سرا بلبلم.
نظامی.
|| راوی. ( شرفنامه ). || مبلغ. رسول. پیغامگزار :
نگه کن که در نامه آفرین
چه گوید سراینده پاک دین.
ابوشکور بلخی.
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی راه اشکانیان بازگرد.
فردوسی.
سخن چون برابر شود با خِرد
روان سراینده رامش برد.
فردوسی.
به گفتار دهقان کنون بازگرد
بگو تا چه گوید سراینده مرد.
فردوسی.
|| خبردهنده. سخن گوینده :
چو بشنید سیندخت از او گشت باز
بر دختر آمد سراینده راز.
فردوسی.
کنون آن سراینده خاموش گشت
مرا نیز گفتن فراموش گشت.
نظامی.
سراینده چنین افکند بنیاد
که چون در عشق شیرین مرد فرهاد.
نظامی.
سراینده استاد را روز درس
ز تعلیم او در دل افتاد ترس.
نظامی.
سراینده خود می نگردد خموش
ولیکن نه هر وقت باز است گوش.
سعدی.
|| مداح. سپاسگر. ثناگو :
به پوزش بگفتند ما بنده ایم
هم از مهربانی سراینده ایم.
فردوسی.
همی گفت هر کس که ما بنده ایم
سخن بشنویم و سراینده ایم.
فرخی.

فرهنگ عمید

۱. شاعر.
۲. سرود گوی.
۳. سرودخوان: من که سرایندۀ این نوگلم / باغ تو را نغز نوا بلبلم (نظامی۱: ۱۹ ).
۴. گوینده.

جدول کلمات

شاعر

پیشنهاد کاربران

چکامه سرا

گوینده، سخنگوی
چو بشنید سیندخت، از او گشت باز
برِ دختر آمد، سراینده راز
( فرزانه توسی. داستان زال و رودابه )

شاعر، ترانه سرا، تصنیف ساز

کنون تا چه داری بیار از خرد که گوش سراینده زو بَرخورد
سراینده ( صفت فاعلی ) به معنی شنونده
منبع : شاهنامه فردوسی تصحیح انتقادی به قلم مهری بهفر



کلمات دیگر: