هم نشستی. [ هََ ن ِ ش َ ] ( حامص مرکب ) همنشینی :
سرم چون ز می تاب مستی گرفت
سخن با سخا همنشستی گرفت.
کند چون موبدان آتش پرستی.
نداردروز با شب همنشستی.
سرم چون ز می تاب مستی گرفت
سخن با سخا همنشستی گرفت.
نظامی.
نسازد باهمالان هم نشستی کند چون موبدان آتش پرستی.
نظامی.
ز خود برگشتن است ایزدپرستی نداردروز با شب همنشستی.
نظامی.