کلمه جو
صفحه اصلی

دشواری


مترادف دشواری : اشکال، سختی، صعوبت، عسرت، حدت، شدت، عقده، تنگی، ثقل

متضاد دشواری : سهولت، یسر

فارسی به انگلیسی

difficulty, severity, toughness, trouble, hardship, hot water, trial, hurdle

difficulty, hardship


difficulty, hot water, severity, toughness, trial, trouble


فارسی به عربی

صعوبة , قسوة

مترادف و متضاد

hardness (اسم)
شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری

difficulty (اسم)
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه

node (اسم)
ورم، اشکال، بر امدگی، گره، دشواری، غده

spinosity (اسم)
اشکال، دشواری، خارداری، سیخ داری، وضعیت غامض، چیز نوک تیز

اشکال ≠ سهولت، یسر


سختی، صعوبت، عسرت


حدت، شدت


عقده، تنگی، ثقل


۱. اشکال
۲. سختی، صعوبت، عسرت
۳. حدت، شدت
۴. عقده، تنگی، ثقل ≠ سهولت، یسر


فرهنگ فارسی

سختی صعوبت اشکال دشوار خواری مقابل آسانی سهولت .

لغت نامه دهخدا

دشواری. [ دُش ْ ] ( حامص مرکب ) اشکال. سختی. زحمت. عسرت. ( ناظم الاطباء ). تعسر. تکاید. حرج. ( منتهی الارب ). شق. ( دهار ). صعتر. صعداء. صعدد. صعوبة. عسر. عسرة. عسری. ( منتهی الارب ). عنت. ( دهار ). عندأوة. غائلة. غمرة. غول. ( منتهی الارب ). کراهة. کربة. کره. ( دهار ). کلفت. لعص. مشقة. معسرة. معسور. ( منتهی الارب ) :
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری.
رودکی.
همی هرزمان زار بگریستی
به دشواری اندر همی زیستی.
فردوسی.
جهانجوی و پشت سپاهت منم
به دشواری اندر پناهت منم.
فردوسی.
یک هفته زمان باید لا بلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.
منوچهری.
عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ). نود و نه جزو سکرات را بر من نه و هر دشواری که در جان کندن بر ایشان خواهی نهادن تاقیامت. ( قصص الانبیاء ص 246 ). درحال از گرسنگی و دشواری خلاصی یافتند. ( قصص الانبیاء ص 226 ).
خردت داد خداوند جهان تا تو
برهی یکسره زین معدن دشواری.
ناصرخسرو.
پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی راصبر باید.
سعدی.
بسا کار کش رو به دشواری است
چو بینی ز دولت در یاری است.
امیرخسرو.
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست.
حافظ.
أذی ، نکایة؛ دشوار نمودن. اًرهاق ؛ بر دشواری داشتن. ( دهار ). استعسار؛ دشواری خواستن. تابة، تتوبة، توب ، توبة، متاب ؛ آسان گردانیدن خدا دشواری کسی را. تعاسر؛ با هم دشواری کردن. تلاخر؛ دشواری کردن با یکدیگر در سخن. ( از منتهی الارب ). شق ، مشقة؛ دشواری نهادن بر کسی. غمرة؛ دشواری مرگ. ( دهار ). معاسرة؛ با هم دشواری نمودن. ( از منتهی الارب ).
- دشواری راه ( منزل ) ؛ سختی و زحمت راه. ( ناظم الاطباء ). وعورت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.
حافظ.
- بدشواری ؛ بسختی. با سختی. با اشکال :
بدشواری از شیر کردند باز [ بهرام گور را ]
همی داشتندش ببر بر بناز.
فردوسی.
خواهی بدار و خواهی بفروشش

دشواری . [ دُش ْ ] (حامص مرکب ) اشکال . سختی . زحمت . عسرت . (ناظم الاطباء). تعسر. تکاید. حرج . (منتهی الارب ). شق . (دهار). صعتر. صعداء. صعدد. صعوبة. عسر. عسرة. عسری . (منتهی الارب ). عنت . (دهار). عندأوة. غائلة. غمرة. غول . (منتهی الارب ). کراهة. کربة. کره . (دهار). کلفت . لعص . مشقة. معسرة. معسور. (منتهی الارب ) :
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری .

رودکی .


همی هرزمان زار بگریستی
به دشواری اندر همی زیستی .

فردوسی .


جهانجوی و پشت سپاهت منم
به دشواری اندر پناهت منم .

فردوسی .


یک هفته زمان باید لا بلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری .

منوچهری .


عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). نود و نه جزو سکرات را بر من نه و هر دشواری که در جان کندن بر ایشان خواهی نهادن تاقیامت . (قصص الانبیاء ص 246). درحال از گرسنگی و دشواری خلاصی یافتند. (قصص الانبیاء ص 226).
خردت داد خداوند جهان تا تو
برهی یکسره زین معدن دشواری .

ناصرخسرو.


پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی راصبر باید.

سعدی .


بسا کار کش رو به دشواری است
چو بینی ز دولت در یاری است .

امیرخسرو.


بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست .

حافظ.


أذی ، نکایة؛ دشوار نمودن . اًرهاق ؛ بر دشواری داشتن . (دهار). استعسار؛ دشواری خواستن . تابة، تتوبة، توب ، توبة، متاب ؛ آسان گردانیدن خدا دشواری کسی را. تعاسر؛ با هم دشواری کردن . تلاخر؛ دشواری کردن با یکدیگر در سخن . (از منتهی الارب ). شق ، مشقة؛ دشواری نهادن بر کسی . غمرة؛ دشواری مرگ . (دهار). معاسرة؛ با هم دشواری نمودن . (از منتهی الارب ).
- دشواری راه (منزل ) ؛ سختی و زحمت راه . (ناظم الاطباء). وعورت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی .

حافظ.


- بدشواری ؛ بسختی . با سختی . با اشکال :
بدشواری از شیر کردند باز [ بهرام گور را ]
همی داشتندش ببر بر بناز.

فردوسی .


خواهی بدار و خواهی بفروشش
خواهیش کار بند بدشواری .

ناصرخسرو.


ستور پادشاهی تا بود لنگ
بدشواری مراد آید فرا چنگ .

نظامی .


مگس را تو چون فهم کردی خروش
که ما را بدشواری آمد بگوش .

سعدی .


- به دشواری بودن ؛ در سختی و مشقت بودن : عیسی و یحیی فرموده بودند که تو خلق رادعوت می کنی که من به آسمان خواهم شدن تا آخرالزمان آنگاه فرود آیم ، یحیی بدشواری می بود. (قصص الانبیاء ص 120).
|| اعجاز. معجز. معجزه . خرق عادت . کرامت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بکشم مَنْت لک الویل بدان زاری
که مسیحت بکند زنده به دشواری .

منوچهری .


|| بدخویی . بدخلقی . (یادداشت مرحوم دهخدا): توعیق ؛ به بدخویی و دشواری نسبت کردن کسی را. (صراح اللغة، ذیل ماده ٔ وعق ).

فرهنگ عمید

سختی.

پیشنهاد کاربران

وخامت


کلمات دیگر: