مترادف خرخشه : نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش، اضطراب، تشویش، نگرانی
خرخشه
مترادف خرخشه : نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش، اضطراب، تشویش، نگرانی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش
اضطراب، تشویش، نگرانی
۱. نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش
۲. اضطراب، تشویش، نگرانی
گرفتاری، خرخشه
فرهنگ فارسی
جنجال، جنگ وستی ه، هنگامه، آشوب، خرشه هم گویند
( اسم ) نزاع مجادله آشوب .
( اسم ) نزاع مجادله آشوب .
فرهنگ معین
(خَ خَ شَ ) (اِ. ) نک خرخاش .
لغت نامه دهخدا
خرخشه. [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] ( ترکی ، اِ ) بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن. ( از برهان قاطع ). در حاشیه برهان قاطع آمده : این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است. «جغتایی 312 و 400» :
دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری
مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری.
خرخشه حصه من آوردی.
چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه.
خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خرخشه در نعمتش.
دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری
مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری.
آغاجی.
قصد فرزند مردمان کردی خرخشه حصه من آوردی.
پوربهای جامی ( از آنندراج ).
ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه.
خواجوی کرمانی ( از آنندراج ).
|| قَلَق و خلجان خاطر. ( از برهان قاطع ) : خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خرخشه در نعمتش.
مولوی ( مثنوی ).
|| خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. ( از برهان قاطع ). رجوع به خرخسه شود.فرهنگ عمید
۱. اضطراب: خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش / گر نبودی خرخشه در نعمتش (مولوی: ۹۱۱ ).
۲. جنگ و ستیز.
۲. جنگ و ستیز.
کلمات دیگر: