مترادف داغدار : داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتم زده، مصیبت زده
داغدار
مترادف داغدار : داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتم زده، مصیبت زده
فارسی به انگلیسی
bereaved
branded
مترادف و متضاد
سوزان، داغدار
داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتمزده، مصیبتزده
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - دارای داغ چیزی که دارای داغ و لکه باشد . ۲ - داغدیده
دهی است از دهستان قره باشلو
دهی است از دهستان قره باشلو
فرهنگ معین
(ص فا. ) داغدیده .
لغت نامه دهخدا
داغدار. (نف مرکب ) دارای داغ . بداغ . نشان دار. دارای نشان . مسوم . علامت دار. متسوم . (منتهی الارب ). الشیخ المتوسم ؛ المتجلی بسمةالشیوخ . (منتهی الارب ). || داغ بر اندام . صاحب داغ . آنکه بر تن او داغ نهاده باشند :
هر که زآن گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
چونکه داغ ملک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی .
داغ تو داریم و سگ داغدار
می نپذیرند شهان در شکار.
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله ٔ خودروست .
|| لکه دار. معیب . (از آنندراج ). عیب دار. (شرفنامه ٔ منیری ). || فرزندمرده . مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی . مرگ نزدیک خویش دیده : دلی داغدار، ماتم دیده . مصیبتی برصاحب آن وارد شده .
- داغدار بستان ؛ بلبل . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
|| دارای رنگی جز رنگ متن سرخ یا سیاه . چون : اسبی داغدار یا لاله ٔ داغدار.
- داغدار بستان ؛ کنایه از گل لاله و شقایق است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
- داغ لاله ؛ سیاهی انتهای گلبرگهای سرخ لاله :
همچو داغ لاله چسبیده ست صائب بر جگر
آه مااز بسکه نومید از در گردون شده ست .
- لاله ٔ داغدار ؛ لاله که درون آن سیاهست ، لاله که بر گل برگ آن خالهای سیاه است . رجوع به لاله شود.
|| کنایه از عاشقی است که بوصل نرسد و بهجران گذراند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
هر که زآن گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
چونکه داغ ملک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی .
نظامی .
داغ تو داریم و سگ داغدار
می نپذیرند شهان در شکار.
نظامی .
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله ٔ خودروست .
حافظ.
|| لکه دار. معیب . (از آنندراج ). عیب دار. (شرفنامه ٔ منیری ). || فرزندمرده . مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی . مرگ نزدیک خویش دیده : دلی داغدار، ماتم دیده . مصیبتی برصاحب آن وارد شده .
- داغدار بستان ؛ بلبل . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
|| دارای رنگی جز رنگ متن سرخ یا سیاه . چون : اسبی داغدار یا لاله ٔ داغدار.
- داغدار بستان ؛ کنایه از گل لاله و شقایق است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
- داغ لاله ؛ سیاهی انتهای گلبرگهای سرخ لاله :
همچو داغ لاله چسبیده ست صائب بر جگر
آه مااز بسکه نومید از در گردون شده ست .
صائب .
- لاله ٔ داغدار ؛ لاله که درون آن سیاهست ، لاله که بر گل برگ آن خالهای سیاه است . رجوع به لاله شود.
|| کنایه از عاشقی است که بوصل نرسد و بهجران گذراند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
داغدار. ( نف مرکب ) دارای داغ. بداغ. نشان دار. دارای نشان. مسوم. علامت دار. متسوم. ( منتهی الارب ). الشیخ المتوسم ؛ المتجلی بسمةالشیوخ. ( منتهی الارب ). || داغ بر اندام. صاحب داغ. آنکه بر تن او داغ نهاده باشند :
هر که زآن گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
چونکه داغ ملک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی.
می نپذیرند شهان در شکار.
که داغدار ازل همچو لاله خودروست.
- داغدار بستان ؛ بلبل. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
|| دارای رنگی جز رنگ متن سرخ یا سیاه. چون : اسبی داغدار یا لاله داغدار.
- داغدار بستان ؛ کنایه از گل لاله و شقایق است. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
- داغ لاله ؛ سیاهی انتهای گلبرگهای سرخ لاله :
همچو داغ لاله چسبیده ست صائب بر جگر
آه مااز بسکه نومید از در گردون شده ست.
|| کنایه از عاشقی است که بوصل نرسد و بهجران گذراند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).
داغدار. ( اِخ ) دهی است از دهستان قره باشلو. واقع در 8هزارگزی باختر شوسه عمومی قوچان به دره گز. جلگه و معتدل و دارای 389 سکنه است. آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی آنجا زراعت و قالیچه و گلیم بافی است و راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
هر که زآن گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
چونکه داغ ملک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی.
نظامی.
داغ تو داریم و سگ داغدارمی نپذیرند شهان در شکار.
نظامی.
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است که داغدار ازل همچو لاله خودروست.
حافظ.
|| لکه دار. معیب. ( از آنندراج ). عیب دار. ( شرفنامه منیری ). || فرزندمرده. مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی. مرگ نزدیک خویش دیده : دلی داغدار، ماتم دیده. مصیبتی برصاحب آن وارد شده.- داغدار بستان ؛ بلبل. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
|| دارای رنگی جز رنگ متن سرخ یا سیاه. چون : اسبی داغدار یا لاله داغدار.
- داغدار بستان ؛ کنایه از گل لاله و شقایق است. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
- داغ لاله ؛ سیاهی انتهای گلبرگهای سرخ لاله :
همچو داغ لاله چسبیده ست صائب بر جگر
آه مااز بسکه نومید از در گردون شده ست.
صائب.
- لاله داغدار ؛ لاله که درون آن سیاهست ، لاله که بر گل برگ آن خالهای سیاه است. رجوع به لاله شود.|| کنایه از عاشقی است که بوصل نرسد و بهجران گذراند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).
داغدار. ( اِخ ) دهی است از دهستان قره باشلو. واقع در 8هزارگزی باختر شوسه عمومی قوچان به دره گز. جلگه و معتدل و دارای 389 سکنه است. آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی آنجا زراعت و قالیچه و گلیم بافی است و راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ عمید
۱. دارای داغ، چیزی که در آن اثر داغ و لکه باشد.
۲. [مجاز] داغ دیده، مصیبت زده.
۲. [مجاز] داغ دیده، مصیبت زده.
دانشنامه عمومی
مختصات: ۳۷°۲۰′۳۶″ شمالی ۵۸°۵۹′۳۲″ شرقی / ۳۷٫۳۴۳۳۳°شمالی ۵۸٫۹۹۲۲۲°شرقی / 37.34333; 58.99222
داغدار ، روستایی است از توابع بخش چاپشلو و در شهرستان درگز استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان قره باشلو قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن (۱۳۰خانوار) ۵۷۰نفر بوده است.
داغدار ، روستایی است از توابع بخش چاپشلو و در شهرستان درگز استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان قره باشلو قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن (۱۳۰خانوار) ۵۷۰نفر بوده است.
wiki: داغدار
فرهنگستان زبان و ادب
{bereaved} [روان شناسی] ویژگی فرد دچار احساس داغ داری
پیشنهاد کاربران
واژداغداربه قومی گفته میشود که درشهرستان بیجارشهریاسوکند در روستایی احمدآبادزندگی میکنن.
خاندان داغدارازاهالی شهرستان بیجاردراستان کردستان میباشن. که به زبان آذری ( ترکی ) صحبت میکنن. بزرگ خاندان بیرامعلی داغداراست که پنج فرزندبه نامهای محمدعلی. فغانعلی. قربانعلی. صفرعلی وتیمور داغدارمیباشند.
داغدار یاداغداری ازاهالی روستایی احمدآباددربیجارهست. این روستای دارای آب هوای معتدلوکوستانی که درمنطقه محافظت شده بیجارقراردارددارای 30خانوار وبه شغل دامداری وکشاورزی مشغولند. بیشتراهالی به شهرمهاجرت کردند. که عقلب در شهرستان کرج روستای علی آبادگونه ( گل چشمه ) سکونت دارند. این روستا ازشمال با روستای حلپوتو وازجنوب با روستایی باباخان همسایه میباشد.
کلمات دیگر: