کلمه جو
صفحه اصلی

برزکان

لغت نامه دهخدا

برزکان. [ ] ( اِخ ) قریه ای است کمتر از دو فرسنگی شمال غربی زنجیران به فارس. ( فارسنامه ناصری ).

برزکان. [ ] ( اِخ ) از رستاق ساوه و جزستان است. ( تاریخ قم ص 116 ).

برزکان. [ ب َ زَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

برزکان . [ ] (اِخ ) از رستاق ساوه و جزستان است . (تاریخ قم ص 116).


برزکان . [ ] (اِخ ) قریه ای است کمتر از دو فرسنگی شمال غربی زنجیران به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).


برزکان . [ ب َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).



کلمات دیگر: