کلمه جو
صفحه اصلی

اخیل

فرهنگ فارسی

خالدار، آنکه براندامش خال بسیارباشد ، ونیزدارکوب، مرغ دارکوب، متکبرتر، مغرورتر، بیهوده تر
مرغی است مختلف الالوان

لغت نامه دهخدا

اخیل. [ اَ ی َ ] ( ع ص ) خالناک. خالدار. باخال : رجل اخیل ؛ مرد خالناک. ( منتهی الارب ). آنکه بر اندام او خال بسیار باشد: وجه اخیل ؛ روی باخال. || ( اِ ) کبر. بزرگ منشی. ( منتهی الارب ). || ( ن تف ) نعت تفضیلی از اختیال.
- امثال :
اخیل من ثعلب فی استه عهنة ؛ قال حمزة هذا مثل رواه محمدبن حبیب و لم یفسره و لااعرف معنی المثل.
اخیل من غراب ؛ لانه یختال فی مشیته.
اخیل من مذالة ؛ یعنون الامة، لانها تهان و هی تتبختر.
اخیل من واشِمة اِستها ؛ قال ابوعمرو هی امراءة وشمت فرجها فاختالت علی صواحباتها ویقال بل هی دُغة. ( مجمعالامثال میدانی ).

اخیل. [ اَ ی َ ] ( ع اِ ) مرغی است مختلف الالوان. مرغی است به اندازه هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حُضاری نیز گویند. مرغی است و آن صُرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. ( منتهی الارب ). شقراق. ( بحر الجواهر ). شَقرّاق. شِقراق. شرقراق. شرقرق. طیرالعراقیب. ( منتهی الارب ). کاسکینه. ( دستوراللغة ). کرایه. ( زمخشری ). کرانه. ( مهذب الاسماء ). کراکر. ( تحفه حکیم مؤمن ). سبزک. سبزقبا. مرغ کافر. طُمرور. بوقلمون. ( بحرالجواهر ). و آن مرغی است که عرب آنرا شوم گیرد و بزبان اهل گیلان داد را گویند . ج ، خیل. ( منتهی الارب ).

اخیل. [ اَ ی َ ] ( اِخ ) موضعی است بین دور بنی عبداﷲبن غَطفان و دور طی ٔ. ( ضمیمه معجم البلدان ).

اﷲخیل. [ اَل ْ لاه خ َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری در 20 هزارگزی شمال خاوری ساری. سکنه آن 30 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

اخیل . [ اَ ی َ ] (اِخ ) موضعی است بین دور بنی عبداﷲبن غَطفان و دور طی ٔ. (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).


اخیل . [ اَ ی َ ] (ع اِ) مرغی است مختلف الالوان . مرغی است به اندازه ٔ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حُضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صُرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. (منتهی الارب ). شقراق . (بحر الجواهر). شَقرّاق . شِقراق . شرقراق . شرقرق . طیرالعراقیب . (منتهی الارب ). کاسکینه . (دستوراللغة). کرایه . (زمخشری ). کرانه . (مهذب الاسماء). کراکر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سبزک . سبزقبا. مرغ کافر. طُمرور. بوقلمون . (بحرالجواهر). و آن مرغی است که عرب آنرا شوم گیرد و بزبان اهل گیلان داد را گویند . ج ، خیل . (منتهی الارب ).


اخیل . [ اَ ی َ ] (ع ص ) خالناک . خالدار. باخال : رجل اخیل ؛ مرد خالناک . (منتهی الارب ). آنکه بر اندام او خال بسیار باشد: وجه اخیل ؛ روی باخال . || (اِ) کبر. بزرگ منشی . (منتهی الارب ). || ( ن تف ) نعت تفضیلی از اختیال .
- امثال :
اخیل من ثعلب فی استه عهنة ؛ قال حمزة هذا مثل رواه محمدبن حبیب و لم یفسره و لااعرف معنی المثل .
اخیل من غراب ؛ لانه یختال فی مشیته .
اخیل من مذالة ؛ یعنون الامة، لانها تهان و هی تتبختر.
اخیل من واشِمة اِستها ؛ قال ابوعمرو هی امراءة وشمت فرجها فاختالت علی صواحباتها ویقال بل هی دُغة. (مجمعالامثال میدانی ).



کلمات دیگر: