مترادف منغص : تیره، کدر، مکدر، ناخوش، ناگوار
منغص
مترادف منغص : تیره، کدر، مکدر، ناخوش، ناگوار
فارسی به انگلیسی
disturbed
مترادف و متضاد
تیره، کدر، مکدر، ناخوش، ناگوار
فرهنگ فارسی
مکدر، تیره، ناگوار
( اسم ) ۱ - تیره گرداننده ۲ - نا خوش کننده : [ اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می ...] ( نفثه المصدور . چا . یز . ۱۱۷ )
( اسم ) ۱ - تیره گرداننده ۲ - نا خوش کننده : [ اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می ...] ( نفثه المصدور . چا . یز . ۱۱۷ )
فرهنگ معین
(مُ نَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تیره گرداننده . 2 - ناخوش کننده .
(مُ نَ غَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تیره ، ناگوار.
(مُ نَ غِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تیره گرداننده . ۲ - ناخوش کننده .
(مُ نَ غِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تیره گرداننده . ۲ - ناخوش کننده .
(مُ نَ غَّ) [ ع . ] (اِمف .) تیره ، ناگوار.
لغت نامه دهخدا
منغص. [ م ُ ن َغ ْ غ َ ] ( ع ص ) مکدر و تیره. ( غیاث ). مکدر و تیره و ناخوش. ( آنندراج ). زندگانی سخت و تیره.( ناظم الاطباء ). ناگوار : چون از دنیا جز اندکی به تو ندهند و آن نیز منغص و مکدر... ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 778 ). و آنگاه در حال منغص و مکدراست. ( کیمیای سعادت ایضاً ص 868 ). اوقات عمر در خیال مشاهده تو بر دل من منغص می گذشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 30 ). عیش او منغص و حیات او مکدر بود. ( اخلاق ناصری ). ملک را عیش از او منغص بود. ( گلستان سعدی ).
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست.
- منغص خاطر ؛ مکدرخاطر. آزرده خاطر : هولاکوخان بواسطه حادثه منکوقاآن... منغص خاطر بود. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
- منغص داشتن ؛ منغص کردن : زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. ( گلستان سعدی ). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
- منغص شدن ؛ مکدر شدن. تیره شدن. ناخوش شدن. تلخ شدن. ناگوار شدن : دنیا بر وی منغص شود. ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863 ). اگر به خلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود. ( اخلاق ناصری ). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشوند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 256 ).
- منغص کردن ؛ تیره کردن.ناخوش کردن. تلخ کردن. ناگوار کردن : اگر در نعمت باشی آن بر تو منغص کند. ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863 ). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است. ( گلستان سعدی ).
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.
منغص. [ م ُ ن َغ ْ غ ِ ] ( ع ص ) کسی و یا چیزی که زندگانی را بر کسی سخت و تیره میکند. ( ناظم الاطباء ). ناخوش و ناگوار کننده. مکدرکننده : به مرضی انجامید که آخر امراض و منغص اغراض بود. ( راحةالصدور راوندی ). اگر فرقت خانه و وطن ، منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دارمی. ( نفثة المصدور چ یزدگردی ص 117 ). منغص عیش و مکدر حیات ، جز طلب فضول... نیست. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 351 ).
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست.
سعدی.
عیش او منغص و عمر او مکدر بود. ( اخلاق ناصری ).- منغص خاطر ؛ مکدرخاطر. آزرده خاطر : هولاکوخان بواسطه حادثه منکوقاآن... منغص خاطر بود. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
- منغص داشتن ؛ منغص کردن : زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. ( گلستان سعدی ). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
- منغص شدن ؛ مکدر شدن. تیره شدن. ناخوش شدن. تلخ شدن. ناگوار شدن : دنیا بر وی منغص شود. ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863 ). اگر به خلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود. ( اخلاق ناصری ). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشوند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 256 ).
- منغص کردن ؛ تیره کردن.ناخوش کردن. تلخ کردن. ناگوار کردن : اگر در نعمت باشی آن بر تو منغص کند. ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863 ). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است. ( گلستان سعدی ).
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.
سعدی.
- منغص گردانیدن ؛ منغص کردن : تا حوادث ایام آن شادی را منغص نگرداند. ( کلیله و دمنه ). اما رنجهایی بیند که حیات را منغص گرداند. ( کلیله چ مینوی ص 142 ). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.منغص. [ م ُ ن َغ ْ غ ِ ] ( ع ص ) کسی و یا چیزی که زندگانی را بر کسی سخت و تیره میکند. ( ناظم الاطباء ). ناخوش و ناگوار کننده. مکدرکننده : به مرضی انجامید که آخر امراض و منغص اغراض بود. ( راحةالصدور راوندی ). اگر فرقت خانه و وطن ، منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دارمی. ( نفثة المصدور چ یزدگردی ص 117 ). منغص عیش و مکدر حیات ، جز طلب فضول... نیست. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 351 ).
منغص . [ م ُ ن َغ ْ غ َ ] (ع ص ) مکدر و تیره . (غیاث ). مکدر و تیره و ناخوش . (آنندراج ). زندگانی سخت و تیره .(ناظم الاطباء). ناگوار : چون از دنیا جز اندکی به تو ندهند و آن نیز منغص و مکدر... (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 778). و آنگاه در حال منغص و مکدراست . (کیمیای سعادت ایضاً ص 868). اوقات عمر در خیال مشاهده ٔ تو بر دل من منغص می گذشت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 30). عیش او منغص و حیات او مکدر بود. (اخلاق ناصری ). ملک را عیش از او منغص بود. (گلستان سعدی ).
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست .
عیش او منغص و عمر او مکدر بود. (اخلاق ناصری ).
- منغص خاطر ؛ مکدرخاطر. آزرده خاطر : هولاکوخان بواسطه ٔ حادثه ٔ منکوقاآن ... منغص خاطر بود. (جامعالتواریخ رشیدی ).
- منغص داشتن ؛ منغص کردن : زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن . (گلستان سعدی ). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
- منغص شدن ؛ مکدر شدن . تیره شدن . ناخوش شدن . تلخ شدن . ناگوار شدن : دنیا بر وی منغص شود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863). اگر به خلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود. (اخلاق ناصری ). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشوند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 256).
- منغص کردن ؛ تیره کردن .ناخوش کردن . تلخ کردن . ناگوار کردن : اگر در نعمت باشی آن بر تو منغص کند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است . (گلستان سعدی ).
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.
- منغص گردانیدن ؛ منغص کردن : تا حوادث ایام آن شادی را منغص نگرداند. (کلیله و دمنه ). اما رنجهایی بیند که حیات را منغص گرداند. (کلیله چ مینوی ص 142). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست .
سعدی .
عیش او منغص و عمر او مکدر بود. (اخلاق ناصری ).
- منغص خاطر ؛ مکدرخاطر. آزرده خاطر : هولاکوخان بواسطه ٔ حادثه ٔ منکوقاآن ... منغص خاطر بود. (جامعالتواریخ رشیدی ).
- منغص داشتن ؛ منغص کردن : زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن . (گلستان سعدی ). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
- منغص شدن ؛ مکدر شدن . تیره شدن . ناخوش شدن . تلخ شدن . ناگوار شدن : دنیا بر وی منغص شود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863). اگر به خلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود. (اخلاق ناصری ). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشوند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 256).
- منغص کردن ؛ تیره کردن .ناخوش کردن . تلخ کردن . ناگوار کردن : اگر در نعمت باشی آن بر تو منغص کند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 863). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است . (گلستان سعدی ).
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.
سعدی .
- منغص گردانیدن ؛ منغص کردن : تا حوادث ایام آن شادی را منغص نگرداند. (کلیله و دمنه ). اما رنجهایی بیند که حیات را منغص گرداند. (کلیله چ مینوی ص 142). رجوع به ترکیب منغص کردن شود.
منغص . [ م ُ ن َغ ْ غ ِ ] (ع ص ) کسی و یا چیزی که زندگانی را بر کسی سخت و تیره میکند. (ناظم الاطباء). ناخوش و ناگوار کننده . مکدرکننده : به مرضی انجامید که آخر امراض و منغص اغراض بود. (راحةالصدور راوندی ). اگر فرقت خانه و وطن ، منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دارمی . (نفثة المصدور چ یزدگردی ص 117). منغص عیش و مکدر حیات ، جز طلب فضول ... نیست . (مصباح الهدایه چ همایی ص 351).
فرهنگ عمید
۱. مکدر، تیره.
۲. ناگوار.
۱. تیره کننده.
۲. کسی یا چیزی که زندگانی را بر کسی تیره و ناگوار کند.
۲. ناگوار.
۱. تیره کننده.
۲. کسی یا چیزی که زندگانی را بر کسی تیره و ناگوار کند.
۱. مکدر؛ تیره.
۲. ناگوار.
۱. تیرهکننده.
۲. کسی یا چیزی که زندگانی را بر کسی تیره و ناگوار کند.
دانشنامه عمومی
تیره؛ ناگوار
کلمات دیگر: