( اسم ) ۱ - پادشاه پاشاهان شاهنشاه . ۲- خدای تعالی : ودر آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را جلت اسماوه و عمت نعماوه ناسزا می گفتند امروز هموراه عبادت می کنند .
ملک الملوک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ملک الملوک. [ م َ ل ِ کُل ْ م ُ ]( ع اِ مرکب ) شاهنشاه. شاهانشاه. شاه شاهان. پادشاه پادشاهان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببینم.
خاقان جهان ملک معظم
مطلق ملک الملوک عالم.
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببینم.
خاقان جهان ملک معظم
مطلق ملک الملوک عالم.
نظامی.
|| ( اِخ ) کنایه از خدای تعالی : و در آن مواضع که به روزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را جلت اسماؤه... ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. ( کلیله چ مینوی ص 13 ).فرهنگ عمید
۱. پادشاه پادشاهان.
۲. خدای تعالی.
۲. خدای تعالی.
کلمات دیگر: