( اسم ) ۱ - خواننده و آورنده شعر از دیگری مقابل منشی : [ بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشدست و بعضی را منشی - آورده شد . ] ( جوامع الحکایات . ۲ )۲۷ : ۱ - راه نماینده . ۳ - هجو کننده .
منشد
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ ش ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - خواننده و آورندة شعر از دیگری . مق منشی . ۲ - راه نماینده . ۳ - هجو کننده .
(مُ شَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شعر خوانده شده از دیگری .
(مُ شَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شعر خوانده شده از دیگری .
(مُ ش ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواننده و آورندة شعر از دیگری . مق منشی . 2 - راه نماینده . 3 - هجو کننده .
(مُ شَ) [ ع . ] (اِمف .) شعر خوانده شده از دیگری .
لغت نامه دهخدا
منشد. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) شعرخواننده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از منتهی الارب ). آنکه شعر می خواند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر.
|| هجوکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه هجو می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تعریف کننده چیزی گم شده. ( آنندراج ). آنکه نشان می دهد و خبر می دهد از هر چیز گم شده. ( از اقرب الموارد ). || آنکه می پرسد و استفسار می کند از هر چیز گم شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
منشد.[ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) موضعی است میان رضوی و ساحل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به معجم البلدان شود.
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر.
خاقانی.
بیتی یا قطعه ای که در بعضی از آن ، داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد. ( جوامعالحکایات ).|| هجوکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه هجو می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تعریف کننده چیزی گم شده. ( آنندراج ). آنکه نشان می دهد و خبر می دهد از هر چیز گم شده. ( از اقرب الموارد ). || آنکه می پرسد و استفسار می کند از هر چیز گم شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
منشد.[ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) موضعی است میان رضوی و ساحل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به معجم البلدان شود.
منشد. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) شعرخواننده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ). آنکه شعر می خواند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر.
بیتی یا قطعه ای که در بعضی از آن ، داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد. (جوامعالحکایات ).
|| هجوکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه هجو می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعریف کننده ٔ چیزی گم شده . (آنندراج ). آنکه نشان می دهد و خبر می دهد از هر چیز گم شده . (از اقرب الموارد). || آنکه می پرسد و استفسار می کند از هر چیز گم شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر.
خاقانی .
بیتی یا قطعه ای که در بعضی از آن ، داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد. (جوامعالحکایات ).
|| هجوکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه هجو می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعریف کننده ٔ چیزی گم شده . (آنندراج ). آنکه نشان می دهد و خبر می دهد از هر چیز گم شده . (از اقرب الموارد). || آنکه می پرسد و استفسار می کند از هر چیز گم شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منشد.[ م ُ ش ِ ] (اِخ ) موضعی است میان رضوی و ساحل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معجم البلدان شود.
فرهنگ عمید
آن که شعر دیگری را می خواند، شعرخوان.
کلمات دیگر: