( اسم ) زالو زلو .
زلو را گویند و آن کرمی است سیاه رنگ که خون فاسد از بدن و اعضای مردم بمکد .
زلو را گویند و آن کرمی است سیاه رنگ که خون فاسد از بدن و اعضای مردم بمکد .
مگل . [ م َ گ َ ] (اِ) وزغ . (فرهنگ رشیدی ). وزق و غوک باشد. (برهان ) (آنندراج ). غوک و قرباغه . (ناظم الاطباء). ضفدع . (بحر الجواهر). چغز. غوک . وزغ . بزغ . غنجموش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)« : فارسلنا علیهم » فروگشادیم و پیوستیم وریشان «الطوفان » طاعون و غرق «والجراد» و ملخان پرنده «والقمل » و ملخ پیاده «والضفادع » و مگلان «والدم » و خون ... (کشف الاسرار ج 3 ص 705).
- دم الضفدع ؛ خون مگل . (ریاض الادویه ).
فخری (از فرهنگ رشیدی ).