(مُ خَ زَ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - منقطع ، بریده . ۲ - باتبختر رونده .
منخزل
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
منخزل. [ م ُ خ َ زِ ] ( ع ص ) منقطع و بریده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) : کارها همه این مرد می برگزارد که پدریان منخزل بودند و منحرف. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 329 ).|| با تبختر راه رونده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
منقطع، بریده.
کلمات دیگر: