بنجد بر آمدن ٠ یا به سوی نجد بر آمدن ٠ عرق کردن ٠ یا خوی کردن ٠ بلند شدن بنائ یا دعوت پذیرفتن ٠ یا بلند خواندن ٠
انجاد
فرهنگ فارسی
بنجد بر آمدن ٠ یا به سوی نجد بر آمدن ٠ عرق کردن ٠ یا خوی کردن ٠ بلند شدن بنائ یا دعوت پذیرفتن ٠ یا بلند خواندن ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- هو طلاع انجاد ؛ او ضابط امور است و غالب است بر معالی آنها. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
انجاد. [ اِ ]( ع مص ) به نجد برآمدن یا بسوی نجد برآمدن. ( منتهی الارب ). بنجد درآمدن یا بسوی نجد درآمدن. ( آنندراج ). بنجد شدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). از نجدبرآمدن و بسوی نجد رفتن. ( ناظم الاطباء ). و منه المثل : انجد من رای حضناً، و حضن اسم جبلی است. || خوی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عرق کردن. ( از اقرب الموارد ). || یاری دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). اعانت. ( از اقرب الموارد ). || بلند گشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بلند شدن بناء. ( از اقرب الموارد ). || گشاده و بی ابر گردیدن هوا. || به اهل نزدیک شدن مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دعوت پذیرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اجابت کردن دعوت را. ( از اقرب الموارد ). || بلند خواندن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
انجاد. [ اِ ](ع مص ) به نجد برآمدن یا بسوی نجد برآمدن . (منتهی الارب ). بنجد درآمدن یا بسوی نجد درآمدن . (آنندراج ). بنجد شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). از نجدبرآمدن و بسوی نجد رفتن . (ناظم الاطباء). و منه المثل : انجد من رای حضناً، و حضن اسم جبلی است . || خوی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عرق کردن . (از اقرب الموارد). || یاری دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اعانت . (از اقرب الموارد). || بلند گشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بلند شدن بناء. (از اقرب الموارد). || گشاده و بی ابر گردیدن هوا. || به اهل نزدیک شدن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دعوت پذیرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اجابت کردن دعوت را. (از اقرب الموارد). || بلند خواندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
انجاد. [اَ ] (ع اِ) ج ِ نجد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زمینهای بلند. (از آنندراج ). || ج ِ نَجِدِ و نَجُد. (از اقرب الموارد). ج ِ نَجِد و نُجُد و نَجد و نَجید. (ناظم الاطباء). ج ِ نَجِد.دلاوران یگانه درآینده در اموری که دیگران در وی عاجز باشند. (از منتهی الارب ) : ناصرالدین خواست که از بهر مقاومت ایشان سپاهی از انجاد ترک فراهم آرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 215). جمرات لشکر و انجاد حشم خویش گرد کرد و ایشان را با جیوش عظیم ... بسر خوارزمشاه فرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 129). دوهزار سوار گزیده از انجاد عرب مدد فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 65). با قومی که از مشاهیر انجاد... بودند روی بطائی آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 315).
- هو طلاع انجاد ؛ او ضابط امور است و غالب است بر معالی آنها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
فرهنگ عمید
۱. یاری دادن.
۲. دعوت پذیرفتن.
۳. بلند خواندن.
نجد#NAME?
۱. یاری دادن.
۲. دعوت پذیرفتن.
۳. بلند خواندن.