کلمه جو
صفحه اصلی

منعدم


برابر پارسی : نیست شونده، نابودگردنده، نیست و نابود

فرهنگ فارسی

( اسم ) نیست شونده نابود گردنده توضیح مولف غیاث آرد : [ در خیابان نوشته که بعضی گویند این لفظ غلط است و صحیح معدوم . ظاهر آنست که انفعال قبول فعل میخواهد و عدم چیزی نیست که شیئی آنرا قبول کند و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که انعدام لفظ غلط است چرا که باب انفعال مختص بعلاج و تاثیر است مگر استعمال آن بسیار است . ] در المنجد آمده : [ المنعدم مایساوی صفرا . ]

فرهنگ معین

(مُ عَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نیست شونده ، نابود گردنده .

لغت نامه دهخدا

منعدم. [ م ُ ع َ دِ ] ( ع ص ) نیست شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . نیست و نابود شونده و نیست و نابود و پایمال و زیر و زبر و ناپدید و معدوم و برطرف گشته و ویران و خراب شده و تباه گشته و ضایع و نایاب. ( ناظم الاطباء ).
- منعدم شدن ؛ نابود شدن. نیست شدن. معدوم شدن : نفس... جوهری است قایم به ذات خویش نه جسم و نه جسمانی پس فنا بر او نبود و به انحلال ترکیب بدن ، منعدم نشود. ( اخلاق ناصری ).
- منعدم کردن ؛ محو کردن و خراب کردن و نابود کردن و معدوم ساختن و برطرف کردن وویران ساختن. ( ناظم الاطباء ).
- منعدم گردیدن ؛ منعدم شدن : نفس جوهر باقی است که به انحلال بدن فانی و منعدم نگردد. ( اخلاق ناصری ).
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ عمید

۱. نابود شونده.
۲. نابود.


کلمات دیگر: