۱ - ( مصدر ) نزاع کردن ستیزه کردن . ۲ - ( اسم ) نزاع ستیزه : [ و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۲۸ ) جمع : منازعات .
منازعت
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ زِ عَ ) [ ع . منازعة ] ۱ - (مص ل . ) ستیزه کردن ، خصومت کردن . ۲ - (اِمص . ) نزاع ستیزه .
لغت نامه دهخدا
منازعت. [ م ُ زَ / زِ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، ستیزگی و خصومت و کشاکش در برآوردن حق. ادعا و نزاع. جنگ و جدال سخت. منازعه. ( از ناظم الاطباء ). در چیزی کوشیدن و با کسی در برآوردن حق خود کشاکش کردن. خصومت کردن. ( از غیاث ). منازعة : همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. ( تاریخ بیهقی ). این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184 ).
قومی ره منازعت من گرفته اند
بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها.
در مخالفت تو که کرد یارد باز؟
ای ساکن کشتی شکسته.
- منازعت کردن ؛ نزاع کردن. خصومت کردن. ستیزه کردن. ستیهیدن : وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420 ). جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 97 ). کبر و عظمت خاص صفت حق است هرکه با او منازعت کند در آن شکسته شود. ( مصباح الهدایه ص 353 ).
منازعة. [ م ُ زَ ع َ ] ( ع مص ) با کسی در چیزی واکوشیدن. نزاع. ( المصادر زوزنی ). پیکار کردن. ( تاج المصادربیهقی ). با هم کشش کردن به خصومت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مخاصمت کردن با کسی. نزاع. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آرزومند گشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). آرزومند شدن. || قریب و متصل شدن. گویند: ارضی تنازع ارضکم ؛ای تتصل بها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || با کسی کشیدن دلو را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
قومی ره منازعت من گرفته اند
بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 25 ).
در منازعت تو شها که یارد زددر مخالفت تو که کرد یارد باز؟
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
طوفان منازعت مینگیزای ساکن کشتی شکسته.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 714 ).
موارد الفت و اخوت شما را از شوایب منازعت صافی دارد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 65 ). روابط مؤاخات و همزادی در کشاکش منازعت گسسته نگردد. ( مرزبان نامه ایضاً ص 47 ). موجب مناقشه و منازعت بود. ( اخلاق ناصری ). از شایبه مخالفت و منازعت منزه ماند.( اخلاق ناصری ). در انحطاط به مقاومت و منازعت هرکه برخیزند مغلوب گردد. ( اخلاق ناصری ). بسی برنیامد که بنی عم سلطان به منازعت برخاستند. ( گلستان ). ملوک از هر طرف به منازعت او برخاستند. ( گلستان ). و منازعت و مشاجرت میان فرق اسلام بی فایده. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 37 ). منازعت و خصومت آغاز نهند. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 37 ). در اواخر چون... از حرکت منازعت با دل طمأنینت یابد... آن را نفس مطمئنه خوانند. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 84 ). هرکه... به منازعت پیش آید مقهور غلبه او گردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 139 ). از این جهت میان برادران منازعت اتفاق افتاد. ( حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 21 ). رجوع به منازعة شود.- منازعت کردن ؛ نزاع کردن. خصومت کردن. ستیزه کردن. ستیهیدن : وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420 ). جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 97 ). کبر و عظمت خاص صفت حق است هرکه با او منازعت کند در آن شکسته شود. ( مصباح الهدایه ص 353 ).
منازعة. [ م ُ زَ ع َ ] ( ع مص ) با کسی در چیزی واکوشیدن. نزاع. ( المصادر زوزنی ). پیکار کردن. ( تاج المصادربیهقی ). با هم کشش کردن به خصومت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مخاصمت کردن با کسی. نزاع. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آرزومند گشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). آرزومند شدن. || قریب و متصل شدن. گویند: ارضی تنازع ارضکم ؛ای تتصل بها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || با کسی کشیدن دلو را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
منازعت . [ م ُ زَ / زِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، ستیزگی و خصومت و کشاکش در برآوردن حق . ادعا و نزاع . جنگ و جدال سخت . منازعه . (از ناظم الاطباء). در چیزی کوشیدن و با کسی در برآوردن حق خود کشاکش کردن . خصومت کردن . (از غیاث ). منازعة : همه ٔ اسباب محاربت و منازعت برخاست . (تاریخ بیهقی ). این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184).
قومی ره منازعت من گرفته اند
بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها.
در منازعت تو شها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز؟
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته .
موارد الفت و اخوت شما را از شوایب منازعت صافی دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 65). روابط مؤاخات و همزادی در کشاکش منازعت گسسته نگردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری ). از شایبه ٔ مخالفت و منازعت منزه ماند.(اخلاق ناصری ). در انحطاط به مقاومت و منازعت هرکه برخیزند مغلوب گردد. (اخلاق ناصری ). بسی برنیامد که بنی عم سلطان به منازعت برخاستند. (گلستان ). ملوک از هر طرف به منازعت او برخاستند. (گلستان ). و منازعت و مشاجرت میان فرق اسلام بی فایده . (مصباح الهدایه چ همایی ص 37). منازعت و خصومت آغاز نهند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 37). در اواخر چون ... از حرکت منازعت با دل طمأنینت یابد... آن را نفس مطمئنه خوانند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 84). هرکه ... به منازعت پیش آید مقهور غلبه ٔ او گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 139). از این جهت میان برادران منازعت اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 21). رجوع به منازعة شود.
- منازعت کردن ؛ نزاع کردن . خصومت کردن . ستیزه کردن . ستیهیدن : وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420). جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 97). کبر و عظمت خاص صفت حق است هرکه با او منازعت کند در آن شکسته شود. (مصباح الهدایه ص 353).
قومی ره منازعت من گرفته اند
بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 25).
در منازعت تو شها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز؟
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 714).
موارد الفت و اخوت شما را از شوایب منازعت صافی دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 65). روابط مؤاخات و همزادی در کشاکش منازعت گسسته نگردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری ). از شایبه ٔ مخالفت و منازعت منزه ماند.(اخلاق ناصری ). در انحطاط به مقاومت و منازعت هرکه برخیزند مغلوب گردد. (اخلاق ناصری ). بسی برنیامد که بنی عم سلطان به منازعت برخاستند. (گلستان ). ملوک از هر طرف به منازعت او برخاستند. (گلستان ). و منازعت و مشاجرت میان فرق اسلام بی فایده . (مصباح الهدایه چ همایی ص 37). منازعت و خصومت آغاز نهند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 37). در اواخر چون ... از حرکت منازعت با دل طمأنینت یابد... آن را نفس مطمئنه خوانند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 84). هرکه ... به منازعت پیش آید مقهور غلبه ٔ او گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 139). از این جهت میان برادران منازعت اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 21). رجوع به منازعة شود.
- منازعت کردن ؛ نزاع کردن . خصومت کردن . ستیزه کردن . ستیهیدن : وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420). جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 97). کبر و عظمت خاص صفت حق است هرکه با او منازعت کند در آن شکسته شود. (مصباح الهدایه ص 353).
کلمات دیگر: