کلمه جو
صفحه اصلی

احص

لغت نامه دهخدا

احص. [ اَ ح َص ص ] ( ع ص ) روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو. || نامبارک. شوم. بداختر. || شمشیر بی جوهر و بدیمن. ( منتهی الارب ). || طائر اَحَص الجناح ؛ مرغ که پرهای بازوی وی رفته باشد. ( منتهی الارب ). || مرد موی رفته از سر. ( منتهی الارب ). آنکه مویش ریزیده باشد. اندک موی سر. ( تاج المصادر ). کم موی. آنکه مویش فروریزیده باشد. ( زوزنی ). مؤنث : حَصّاء. ج ، حُص .

احص. [ اَ ح َص ص ] ( اِخ ) احص وشبیث دو محل است در نجد از منازل ربیعه که بعد به پسران وائل بکر و تغلب تعلق یافت. || دو محل است در شام از نواحی حلب ، شامل ناحیه بزرگ دارای دیه ها و مزارع و در مقابل حلب واقع است و قصبه آن خناصره نام دارد که عمربن عبدالعزیز آنجا منزل کرد. ( معجم البلدان ) ( مراصد ). در منتهی الارب آمده است که : احص و شبیب دو موضع است بتهامه و دو موضع است بحلب.

احص . [ اَ ح َص ص ] (اِخ ) احص وشبیث دو محل است در نجد از منازل ربیعه که بعد به پسران وائل بکر و تغلب تعلق یافت . || دو محل است در شام از نواحی حلب ، شامل ناحیه ٔ بزرگ دارای دیه ها و مزارع و در مقابل حلب واقع است و قصبه ٔ آن خناصره نام دارد که عمربن عبدالعزیز آنجا منزل کرد. (معجم البلدان ) (مراصد). در منتهی الارب آمده است که : احص و شبیب دو موضع است بتهامه و دو موضع است بحلب .


احص . [ اَ ح َص ص ] (ع ص ) روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو. || نامبارک . شوم . بداختر. || شمشیر بی جوهر و بدیمن . (منتهی الارب ). || طائر اَحَص ّالجناح ؛ مرغ که پرهای بازوی وی رفته باشد. (منتهی الارب ). || مرد موی رفته از سر. (منتهی الارب ). آنکه مویش ریزیده باشد. اندک موی سر. (تاج المصادر). کم موی . آنکه مویش فروریزیده باشد. (زوزنی ). مؤنث : حَصّاء. ج ، حُص ّ.


پیشنهاد کاربران

ناخجسته، نافرخنده


کلمات دیگر: