کلمه جو
صفحه اصلی

منصه


مترادف منصه : کرسی، تخت، محل حضور، جایگاه، جلوه گاه

فارسی به انگلیسی

[rare] place of exhibition

مترادف و متضاد

کرسی، تخت


محل‌حضور، جایگاه


جلوه‌گاه


۱. کرسی، تخت
۲. محلحضور، جایگاه
۳. جلوهگاه


فرهنگ فارسی

کرسی که عروس رابر آن بنشانند، جای ظاهرشدن چیزی
( اسم ) ۱ - کرسیی که عروس بر آن نشیند : [ قبل از آنکه عروس آن خدر بر منصه جلوه آید ... ] ( المعجم . چا . دانشگاه .۳ ) یا منصه عرض . کرسیی که کنیزکان را برای فروش بر آن بر آورند ( سبک شناسی ۲ ) ۳۳:۲ - جای ظهور چیزی . توضیح در تداول فارسی زبانان بفتح میم تلفظ شود .

فرهنگ معین

(مِ نَ صَّ ) [ ع . منصة ] (اِ. ) ۱ - تخت ، سریر. ۲ - جای ظاهر شدن چیزی .

لغت نامه دهخدا

( منصة ) منصة. [ م َ ن َص ْ ص َ ] ( ع اِ ) حجله و خانه آراسته جهت عروس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

منصة. [ م ِ ن َص ْ ص َ ] ( ع اِ ) جلوه گاه عروس. ( مهذب الاسماء ). آنچه بر آن عروس را نشانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کرسیی که عروس را بر بالای آن نشانند تا از میان زنان دیده شود. ( از اقرب الموارد ). تخت و یا سریر که عروس را بر آن نشانند و جلوه دهند. ( ناظم الاطباء ). تخت. سریر. کرسی عروس. ج ، مَناص . ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به مدخل بعد شود.
- وضع فلان علی المنصة؛ فلانی مفتضح و مشهور شد. ( از اقرب الموارد ).
منصه. [ م ِن َص ْ ص َ / ص ِ ] ( ع اِ ) جای ظاهر شدن چیزی ، لهذا به لحاظ همین معنی به معنی تخت یا سریر که عروس را بر آن نشانده جلوه دهند و او را بر داماد و دیگر ناظرین آنجا ظاهر کنند. ( غیاث ). منصة : مگر نص خبر را بر منصه صحت این شخص جلوه کرده اند. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108 ). و جمال این سخن را نص کلام از منصه صدق جلوه گری میکند.( مرزبان نامه چ قزوینی ص 15 ). آن را بر منصه عرض عامه ننشاند. ( المعجم چ دانشگاه ص 461 ). تا هر معنی را در کسوت عباراتی لایق بر منصه نظم نشاند. ( المعجم ).
زهی شگرف عطایی که بر منصه فضل
عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 327 ).
بر منصه اظهار جلوه اشتهار دهد. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
منصه ای است ز کافور کرده سازو بر او
نموده جلوه عروسان عنبرین سربال.
جامی.
رجوع به مدخل قبل شود.
- به منصه ظهور رسانیدن ؛ آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن : عزم جزم کردم که... هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصه ظهور رسانم. ( حبیب السیر چ خیام ص 5 ).
- به منصه ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.

منصه . [ م ِن َص ْ ص َ / ص ِ ] (ع اِ) جای ظاهر شدن چیزی ، لهذا به لحاظ همین معنی به معنی تخت یا سریر که عروس را بر آن نشانده جلوه دهند و او را بر داماد و دیگر ناظرین آنجا ظاهر کنند. (غیاث ). منصة : مگر نص خبر را بر منصه ٔ صحت این شخص جلوه کرده اند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108). و جمال این سخن را نص کلام از منصه ٔ صدق جلوه گری میکند.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 15). آن را بر منصه ٔ عرض عامه ننشاند. (المعجم چ دانشگاه ص 461). تا هر معنی را در کسوت عباراتی لایق بر منصه ٔ نظم نشاند. (المعجم ).
زهی شگرف عطایی که بر منصه ٔ فضل
عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 327).
بر منصه ٔ اظهار جلوه ٔ اشتهار دهد. (جامعالتواریخ رشیدی ).
منصه ای است ز کافور کرده سازو بر او
نموده جلوه عروسان عنبرین سربال .

جامی .


رجوع به مدخل قبل شود.
- به منصه ٔ ظهور رسانیدن ؛ آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن : عزم جزم کردم که ... هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصه ٔ ظهور رسانم . (حبیب السیر چ خیام ص 5).
- به منصه ٔ ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن .

منصة. [ م َ ن َص ْ ص َ ] (ع اِ) حجله و خانه ٔ آراسته جهت عروس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


منصة. [ م ِ ن َص ْ ص َ ] (ع اِ) جلوه گاه عروس . (مهذب الاسماء). آنچه بر آن عروس را نشانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرسیی که عروس را بر بالای آن نشانند تا از میان زنان دیده شود. (از اقرب الموارد). تخت و یا سریر که عروس را بر آن نشانند و جلوه دهند. (ناظم الاطباء). تخت . سریر. کرسی عروس . ج ، مَناص ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
- وضع فلان علی المنصة؛ فلانی مفتضح و مشهور شد. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

جایگاه.

پیشنهاد کاربران

۱ - تخت، سریر
۲ - جای ظاهر شدن

جایگاه. آشکار کر ن. آنچه قابل ستابش ومذاکره
می باشد


کلمات دیگر: