قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن
حفض
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حفض . [ ح َ ] (ع مص ) افکندن از دست . (منتهی الارب ). انداختن از دست . از دست بیفکندن چیزی . (دهار). چیزی از دست بیفکندن . || حفض عود؛ خم دادن چوب را. چوب خم دادن . خم دادن چوب . || خوش عیش گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
حفض. [ ح َ ] ( ع مص ) افکندن از دست. ( منتهی الارب ). انداختن از دست. از دست بیفکندن چیزی. ( دهار ). چیزی از دست بیفکندن. || حفض عود؛ خم دادن چوب را. چوب خم دادن. خم دادن چوب. || خوش عیش گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
حفض. [ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن. آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند. || شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند. || خانه [ یعنی خیمه و چادر ] از مو. ستون و طنابهای خیمه. || شتر نر ضعیف. || ستون خیمه. ( از منتهی الارب ). ج ، حفاض ، احفاض.
- امثال :
یوم بیوم الحفض المجور ؛ در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود.
حفض. [ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن. آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند. || شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند. || خانه [ یعنی خیمه و چادر ] از مو. ستون و طنابهای خیمه. || شتر نر ضعیف. || ستون خیمه. ( از منتهی الارب ). ج ، حفاض ، احفاض.
- امثال :
یوم بیوم الحفض المجور ؛ در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود.
حفض . [ ح َ ف َ ] (ع اِ) قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن . آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند. || شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند. || خانه [ یعنی خیمه و چادر ] از مو. ستون و طنابهای خیمه . || شتر نر ضعیف . || ستون خیمه . (از منتهی الارب ). ج ، حفاض ، احفاض .
- امثال :
یوم بیوم الحفض المجور ؛ در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود.
کلمات دیگر: