ترکزاد. [ ت ُ ] ( ن مف مرکب ) زاده ترک. ترک زاده. فرزند ترک. ابن ترک. که زنی ترک او را زاده باشد :
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.
به خون ریختن تا نباشی تو شاد.
رجوع به ترک زاده شود.
ترکزاد. [ ت ُ] ( اِخ ) لقب هرمزبن انوشیروان ، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. ( مفاتیح ). هرمزبن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244 ) :
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.
فردوسی.
بدو گفت بهرام ای ترکزادبه خون ریختن تا نباشی تو شاد.
فردوسی.
و به سنه ثلاثین پسردیگر آورد هم ترکزاد. ( مجمل التواریخ ).رجوع به ترک زاده شود.
ترکزاد. [ ت ُ] ( اِخ ) لقب هرمزبن انوشیروان ، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. ( مفاتیح ). هرمزبن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244 ) :
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.
فردوسی.