کلمه جو
صفحه اصلی

ترکزاد

لغت نامه دهخدا

ترکزاد. [ ت ُ ] ( ن مف مرکب ) زاده ترک. ترک زاده. فرزند ترک. ابن ترک. که زنی ترک او را زاده باشد :
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.
فردوسی.
بدو گفت بهرام ای ترکزاد
به خون ریختن تا نباشی تو شاد.
فردوسی.
و به سنه ثلاثین پسردیگر آورد هم ترکزاد. ( مجمل التواریخ ).
رجوع به ترک زاده شود.

ترکزاد. [ ت ُ] ( اِخ ) لقب هرمزبن انوشیروان ، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. ( مفاتیح ). هرمزبن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244 ) :
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.
فردوسی.

ترکزاد. [ ت ُ ] (ن مف مرکب ) زاده ٔ ترک . ترک زاده . فرزند ترک . ابن ترک . که زنی ترک او را زاده باشد :
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.

فردوسی .


بدو گفت بهرام ای ترکزاد
به خون ریختن تا نباشی تو شاد.

فردوسی .


و به سنه ٔ ثلاثین پسردیگر آورد هم ترکزاد. (مجمل التواریخ ).
رجوع به ترک زاده شود.

ترکزاد. [ ت ُ] (اِخ ) لقب هرمزبن انوشیروان ، چه مادر او دختر خاقان ترک بود. (مفاتیح ). هرمزبن نوشیروان ملقب به ترک زاد بود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 244) :
سخن بس کن از هرمز ترکزاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد.

فردوسی .




کلمات دیگر: