برابر پارسی : پی بردن، دریافتن
درک کردن
برابر پارسی : پی بردن، دریافتن
فارسی به انگلیسی
apprehend, catch, compass, comprehend, conceive, distinguish, fathom, find, gather, get, grasp, make, penetrate, perceive, pierce, plumb, read, realize, see, take, understand
فارسی به عربی
اتل , احدس , ادخل , ادرک , استول علیه , اسمع , افهم , الق القبض علیه , صید , قامة , قدر
مترادف و متضاد
فرا گرفتن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن
پذیرفتن، درک کردن، گوش کردن، استماع کردن، گوش دادن به، شنیدن، اطاعت کردن
اشنا کردن، درک کردن، وارد کردن، استنباط کردن، القاء کردن، گماشتن بر
قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن
اگاه کردن، دستور دادن، درک کردن، تعلیم دادن
واقعی کردن، درک کردن، دریافتن، نقد کردن، فهمیدن، تحقق یافتن، پی بردن، تحقق بخشیدن، قوه اوردن
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، بمعلومات خود افزودن
درک کردن، دریافتن، رساندن، فهمیدن، سردرآوردن از، ملتفت شدن
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن
درک کردن، دریافتن، توقیف کردن، بیم داشتن، هراسیدن
درک کردن، فهمیدن، عمق پیمایی کردن
درک کردن، توقیف کردن، غصب کردن، ضبط کردن، مبتلا کردن، قاپیدن، مصادره کردن، تصاحب کردن، به تصرف درآوردن، دچار حمله شدن
درک کردن، تشخیص دادن، فهمیدن، تمیز دادن
بدست اوردن، درک کردن، گرفتن، جلب کردن، از هوا گرفتن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن
درک کردن، فهمیدن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پیروی کردن، پیروی کردن از، متابعت کردن، در ذیل امدن
درک کردن، محدود کردن، دور زدن، محصور کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی را کامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن
درک کردن، فهمیدن
دانستن، درک کردن
درک کردن، تفسیر کردن، معنی کردن، ترجمه کردن، ترجمه شفاهی کردن
فرهنگ فارسی
دریافتن فهمیدن فهم کردن
لغت نامه دهخدا
درک کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دریافتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). فهمیدن. فهم کردن. و رجوع به درک شود.
فرهنگ فارسی ساره
پی بردن، دریافتن
واژه نامه بختیاریکا
آفتِن؛ رَه بُردن
جدول کلمات
ادراک
پیشنهاد کاربران
استنباط
پی بردن، دریافتن، سردرآوردن
در زبان ترکی به درک کردن: " باشا دؤشمَک" گفته می شود . مثال : مَنِی باشا دؤشموسن . یعنی مرا درک نمی کنی .
احساس
کلمات دیگر: