کلمه جو
صفحه اصلی

حقحقه

لغت نامه دهخدا

( حقحقة ) حقحقة. [ ح َ ح َ ق َ ] ( ع مص ) بلند برداشتن اسپ دست و پای را و جنبان رفتن وی. اول شب رفتن. ( منتهی الارب ). نیک رفتن به اول شب. ( زوزنی ). نیک برفتن. ( دهار ). || لجاج در سیر تا راحله مانده شود یا هلاک گردد. ( از منتهی الارب ).

حقحقة. [ ح َ ح َ ق َ ] (ع مص ) بلند برداشتن اسپ دست و پای را و جنبان رفتن وی . اول شب رفتن . (منتهی الارب ). نیک رفتن به اول شب . (زوزنی ). نیک برفتن . (دهار). || لجاج در سیر تا راحله مانده شود یا هلاک گردد. (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: