کلمه جو
صفحه اصلی

دورباش

فرهنگ فارسی

( فعل اسم ) ۱ - نیزه دو شاخه دارای چوبی مرصع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را کنار بکشند . ۲ - عصا نیزه کوچک . ۳ - ناچخ تبرزین . ۴ - نقیب غافله چاوش . ۵ - آهی که از ته دل بر آید .

فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - نیزه ای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند. ۲ - تبرزین .

لغت نامه دهخدا

دورباش. ( فعل امر، اِ مرکب ) کلمه فعل ؛یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از شرفنامه منیری ) ( برهان ).کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گفته اند تا عابرین از معبر او دور شوند. و در زمان ناصرالدین شاه می گفتند: دور باش کور باش. ( یادداشت مؤلف ). برد. بردابرد. بردبرد. بروهابرو :
دهان دورباش از خنده می سفت
فلک را دورباش از دور می گفت.
نظامی.
چگونه شوم بردری نورپاش
که باشد بر او اینهمه دورباش.
نظامی.
از ولوله و نعره ٔبواب و دورباش عرفات در غرفات سکرات آواز کوس و دبدبه نوبت گرد از روی ماه برآورده. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 52 ).
چند خواهی دورباش از پیش و پس
دورباش نفرت خلق از تو بس.
شیخ بهائی.
- دورباش زدن ؛ دورباش گفتن :
چو در خاک چین این خبر گشت فاش
که مانی برآن آب زد دورباش.
نظامی.
چنان می کشید آه سینه خراش
که می زد به خورشید و مه دورباش.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
جهانسوز ترکان با دورباش
زده برفلک نعره دورباش.
( همای و همایون از شرفنامه ).
غیرت من برسرتو دورباش
می زند کای حسن از این در دور باش.
مولوی.
گر درآمد بقچه را زد دور باش
گفت ای خسقی ز والا دور باش.
نظام قاری.
سپر و شمشیر و حمایل پشت به دیوار زده
حارس و دورباش نفایس اجناس این کوشک بود.
نظام قاری ( دیوان ص 154 ).
|| نیزه ای که سنانش دوشاخه بود وآن را مرصع کرده پیشاپیش پادشاهان کشند تا مردمان بدانند پادشاه می آید خود را به کناری کشند. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ) ( از شرفنامه منیری ) ( برهان ).
چون دور باش در دهن مار دیده ای
از جوشن کشف چه هراسی چه غم خوری.
خاقانی.
دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
از دوم اخترش افشان به خراسان یابم.
خاقانی.
زبان خامه جوشن در زره برمن
به دورباش سنان فعل تیرسان ماند.
خاقانی.
بر آورد از جگر آهی چنان سرد
که گفتی دورباشی بر جگر خورد.
نظامی.

دورباش . (اِخ ) دهی است ازبخش تکاب شهرستان مراغه . 1245 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


دورباش . (فعل امر، اِ مرکب ) کلمه ٔ فعل ؛یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو. (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گفته اند تا عابرین از معبر او دور شوند. و در زمان ناصرالدین شاه می گفتند: دور باش کور باش . (یادداشت مؤلف ). برد. بردابرد. بردبرد. بروهابرو :
دهان دورباش از خنده می سفت
فلک را دورباش از دور می گفت .

نظامی .


چگونه شوم بردری نورپاش
که باشد بر او اینهمه دورباش .

نظامی .


از ولوله و نعره ٔبواب و دورباش عرفات در غرفات سکرات آواز کوس و دبدبه نوبت گرد از روی ماه برآورده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 52).
چند خواهی دورباش از پیش و پس
دورباش نفرت خلق از تو بس .

شیخ بهائی .


- دورباش زدن ؛ دورباش گفتن :
چو در خاک چین این خبر گشت فاش
که مانی برآن آب زد دورباش .

نظامی .


چنان می کشید آه سینه خراش
که می زد به خورشید و مه دورباش .

امیرخسرو (از آنندراج ).


جهانسوز ترکان با دورباش
زده برفلک نعره ٔ دورباش .

(همای و همایون از شرفنامه ).


غیرت من برسرتو دورباش
می زند کای حسن از این در دور باش .

مولوی .


گر درآمد بقچه را زد دور باش
گفت ای خسقی ز والا دور باش .

نظام قاری .


سپر و شمشیر و حمایل پشت به دیوار زده
حارس و دورباش نفایس اجناس این کوشک بود.

نظام قاری (دیوان ص 154).


|| نیزه ای که سنانش دوشاخه بود وآن را مرصع کرده پیشاپیش پادشاهان کشند تا مردمان بدانند پادشاه می آید خود را به کناری کشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).
چون دور باش در دهن مار دیده ای
از جوشن کشف چه هراسی چه غم خوری .

خاقانی .


دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
از دوم اخترش افشان به خراسان یابم .

خاقانی .


زبان خامه ٔ جوشن در زره برمن
به دورباش سنان فعل تیرسان ماند.

خاقانی .


بر آورد از جگر آهی چنان سرد
که گفتی دورباشی بر جگر خورد.

نظامی .


آورده به حفظ دورباشی
در شیر و گوزن خواجه تاشی .

نظامی .


دلی کو پی جان خراشی بود
کمندی که بی دورباشی بود.

نظامی .


به هرگام از برای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی .

نظامی .


سمندش گرچه با هر کس به زین است
سنان دورباشش آهنین است .

نظامی .


هر فراشی صاحب دورباشی و هر جافیی کافیی . (تاریخ جهانگشای جوینی ). او را متهم کردند که تو خطبه به نام خود کرده ای و چتر و دورباش برگرفته . (لباب الالباب عوفی ج 1 ص 114).
گهی از گوشه های چشم خواندن
گهی از دورباش غمزه راندن .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- دورباش خوردن ؛ نیزه خوردن . هدف اصابت نیزه قرار گرفتن :
ز آه صبحدم در هر خراشی
خورم پوشیده در جان دورباشی .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- دورباش دوشاخی ؛ قلم نی . کلک نی که در میانه فاق دارد :
ز نی دورباش دوشاخی نداشت
چو من درسه شاخ بنان عنصری .

خاقانی .


|| نیزه ٔ کوچک . || تبرزین و ناچخ . (ناظم الاطباء). ناچخ . (صحاح الفرس ). || چوبی که چاووش قافله بردست گیرد. || چاووش و نقیب قافله . || آه . کنایه از آهی که از دل برآید. (ناظم الاطباء). کنایه از آه است . (غیاث ) :
چو دارا جواب سکندر شنید
یکی دورباش از جگر برکشید.

نظامی .


|| کنایه باشداز موانع. (از غیاث ) :
در آن آرزوگاه با دورباش
نکردند جز بوسه چیزی تراش .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. فرمان دور شدن.
۲. [مجاز] نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند: برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲: ۲۳۱ ).
۳. [مجاز] آهی که از ته دل برآید: چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵: ۸۱۵ ).
۴. [مجاز] مانع.
۵. [مجاز] نگهبان شاه.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۱۹′۵۵″شمالی ۴۷°۱۳′۴۳″شرقی / ۳۶٫۳۳۱۸۹°شمالی ۴۷٫۲۲۸۷۳°شرقی / 36.33189; 47.22873
مذهب آنها شیعه بوده و به زبان ترکی آذربایجانی صحبت می کنند.
دورباش، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان تکاب در استان آذربایجان غربی ایران است.
واقع در جنوب شرقی دهستان انصار از بخش مرکزی بوده و روستای سبیل در جنوب غربی و قرخلو در غرب و تمای در شمال غرب آن از همسایه های این روستا هستند. دورباش در منطقه کوهستانی قرار گرفته و دارای جاده آسفالته می باشد. روستای دورباش دارای مدرسه دبستان و راهنمایی، دومسجد (مسجد رسول اکرم و کسجد جامع)، پنج تکیه، درمانگاه و شبکه بهداشت، پست بانک، آسیاب، فروشگاه تعاونی، مغازه های خرده فروشی، قصابی، شرکت تعاونی روستایی، آب مشروب و برق وگازسراسری می باشد این روستا و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۷۲۹ نفر (۲۱۹خانوار) بوده است.
بقعهٔ تاریخی ایوب انصار است.

پیشنهاد کاربران

دور ( بایست. نزدیک نیا در زبان تورکی ) دور فارسی از دورماق تورکی است باش ( سر ) دورباش ( نگهبان. کسی که به افراد می گوید. بایست نزدیک نیا ) اون باشی ( کسی که به ده نفر دستور می دهد. ده باشی ) یوزباشی مین باشی . آشپز باشی ( سر آشپز ) . . کلمه ی دورباشی یا دور باش تورکی است.

قندوز ( قون دوز ) قون از فعل قونماق ( نشستن پرنده بر روی درخت ) دوز ( راست. زمینهای هموار ) مثل اسلاندوز. باران. خاندوزی


کلمات دیگر: