کلمه جو
صفحه اصلی

دولاب

فارسی به انگلیسی

bin, chest, closet, larder, pantry, windlass, diabetes

diabetes


bin, chest, closet, larder, pantry, windlass


عربی به فارسی

صندوق خانه , پستو , گنجه , خصوصي , مخفي , پنهان کردن , نهفتن , منزوي شدن , قفسه , گنجه ظروف غذا وغيره


مترادف و متضاد

diabetes mellitus (اسم)
مرض قند، دیابت شیرین، دولاب

waterwheel (اسم)
دولاب، چرخ چاه، چرخ ابگرد

فرهنگ فارسی

قریه ای که در قدیم جزو [[ ری ]] بود و اکنون قریه ایست در مشرق تهران و گروهی از بزرگان بدان نسبت دارند.
( اسم ) ۱ - چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه میکشند چرخ آب . ۲ - گنجه کوچک در دار که در ایوان تعبیه کنند دولابه . ۳ - آسمان فلک . یا دولاب سیمایی آسمان . یا دولاب مینا آسمان . ۴ - نیرنگ تزویر .

فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - چرخ چوبی با ریسمان و سطل که به وسیلة آن از چاه آب کشند. ۲ - گنجة کوچک دردار که توی دیوار درست کنند.

لغت نامه دهخدا

دولاب . (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان در 20هزارگزی جنوب قیدار و 4هزارگزی راه مالروی عمومی با 100تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


دولاب . (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 45هزارگزی باختر کامیاران و 2هزارگزی جنوب رودخانه ٔ گاورود با 830 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


دولاب . (اِ مرکب ) چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند. خربلة. چرخاب . (ناظم الاطباء). دلوآب .(شرفنامه ٔ منیری ). عجله . چرخ . بکره . چرخ آب کشی . چرخ چاه . (یادداشت مؤلف ). چرخ آب . (لغت محلی شوشتر). منجنین . منجنون . جنجون . منجور. عِجلَة. عَجَلَة. دالیة. ناعورة. ساقیة. سانیة. (منتهی الارب ) : وبیشتر آبشان از چاهها و دولابهاست . (حدود العالم ).
دو پیکر باز چون دو یار در خواب
به یکدیگر بپیچیده چو دولاب .

(ویس و رامین ).


نیست جز دولاب گردون چون به گشتنهای خویش
آب ریزد بر زمین تا می بروید زو شجر.

ناصرخسرو.


هر زمان برکشد به بانگ بلند
زین سیه چاه ژرف این دولاب .

ناصرخسرو.


همیشه تا شود اندر سه وقت هر سالی
فلک به گشت رحا و حمایل دولاب .

مسعودسعد.


همیشه تا فلک آبگون همی گردد
گهی بسان رحا گه حمایل و دولاب .

مسعودسعد.


ز چرخ گردان دولاب وار آب روان
بگاه و بیگه آری چنین بود دولاب .

مسعودسعد.


فلک به دوران گه آسیا و گه دولاب
زمین ز گردون گه کهربا و گه مینا.

مسعودسعد.


به خوان دهر چون دولاب یابی کاسه ها شسته
که بر دولاب گردون هست کارش کاسه گردانی .

خاقانی .


از داده ٔ دهر است همه زاده ٔ سلوت
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب .

خاقانی .


دل خاقانی دولاب روان را ماند
که ز یک سو بستاند به دگر سو بدهد.

خاقانی .


بر کنار دو جوی دیده ٔ من
بانگ دولاب آسمان بشنو.

خاقانی .


چو دولاب کو شربت تر دهد
از این سر ستاند بدان سر دهد.

نظامی .


چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را.

مولوی .


باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت بر روید خضر.

مولوی .


چو شوریدگان می پرستی کنند
به آواز دولاب مستی کنند.

سعدی (بوستان ).


به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار.

سعدی (بوستان ).


- اشتر دولاب ؛ شتری که گرداندن دولاب چرخ بعهده دارد :
بسان اشتر دولاب گشته سرگردان
نه از نهایت کار آگه و نه از آغاز.

ظهیر فاریابی .


- به دولاب گردیدن ؛ دولاب گردانی . به مال دیگران بازی کردن از بی دستگاهی . گویند مدار فلانی به دولاب می گردد. و همچنین دکان فلانی به دولاب می گردد. (از آنندراج ) :
خانه آباد به معماری سیلاب کند
تاجری را که به دولاب دکان می گردد.

صائب .


- دولاب به بازاری ؛ کنایه از جمعیت مردم که هرچند کس با هم به کنجی در هم بر هم حرف زنند. (لغت محلی شوشتر).
- || مجالس بی نظم و نسق و مجلس زنان را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر).
- دولاب وار ؛ مانند دولاب گردان . چون چرخ آبکشی :
ز چرخ گردان دولاب وار آب روان
بگاه و بیگه آری چنین بود دولاب .

مسعودسعد.


به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار.

سعدی (بوستان ).


و رجوع به ماده ٔ دولاب گردانی شود. || چرخ . || آنچه در سیر ودور باشد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). || چرخی که جولاهکان بکار می برند.(لغت محلی شوشتر). || کنایه از آسمان است . (یادداشت مؤلف ) :
کار من گفتار خوب و رای و علم و طاعت است
کار این دولاب گشتن گاه زیر و گه زبر.

ناصرخسرو.


به چشم سر یکی بنگر سحرگاه
بر این دولاب بی دیوار و بی لاد.

ناصرخسرو.


ای شهنشاه خسروی که شده ست
زیر امر تو گردش دولاب .

مسعودسعد.


- بر شده دولاب ؛ کنایه است از آسمان :
ای سروبن از گشتن این بر شده دولاب
خیمده و بی پاو چو فرسوده دوالی .

ناصرخسرو.


- دولاب پیروزه ؛ کنایه از آسمان و فلک است :
کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد
به خواب وخور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد.

ناصرخسرو.


و رجوع به ترکیب دولاب مینا شود.
- دولاب کبود ؛ کنایه است از آسمان . (یادداشت مؤلف ) :
وین بلند و بیقرار و صعب دولاب کبود
گرد این گوی سیه تا کی همی خواهد دوید.

ناصرخسرو.


و رجوع به ترکیب دولاب مینا شود.
- دولاب مینا ؛ کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از فلک باشد. و آن را دیر مینانیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
آن آتشین کاسه نگر دولاب مینا داشته
از آب کوثر کاسه بر و آهنگ دریا داشته .

خاقانی .


- گردنده دولاب ؛ کنایه از آسمان و چرخ است :
شه از نیرنگ این گردنده دولاب
عجب درماند و عاجز شد درین باب .

نظامی .


|| مخزن و گنجینه ٔ کوچک . (ناظم الاطباء) (برهان ). قفسه . اشکاف . گنجه . کمد. قفصه . دولابچه . اشکاب . (یادداشت مؤلف ). مخزن و گنجینه ٔ کوچک را نیز دولاب و دولابچه گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || نام در کوچک که به باغی دیگر روند. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی
تیز رانده به شتاب از ره دولاب همی .

منوچهری .


|| یک نوع منجنیق که در صومعه ها و بیمارستانها جهت حمل لوازم به درون نصب می کنند. (ناظم الاطباء). || مجموع بنا و جای آسیا و آسیا. (یادداشت مؤلف ). || طبل و دهل . || خندق . || مرض دیابیطوس . (ناظم الاطباء). دیابیطس . زلق کلیه . دولابیه . مرض قند. بیماری قند. زلق الکلیة. دواره .ذیابیطس . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دیابیطس شود. || عمارت پیچ و خم دار. || سلوک سخت . || نیرنگ و شعبده و فریب و تزویر. (ناظم الاطباء). نیرنگ . تزویر. (یادداشت مؤلف ). || پریشانحالی که از یکی قرض گرفتن و به دیگر قرض خواه دادن باشد. (از غیاث ). || سودا و معامله و داد و ستد به افراط را نیز گفته اند و منسوب به آن را دولایی گویند. (برهان ). رجوع به دولابی و دولاب باز شود.

دولاب . (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 100هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو باسعید به قشم با 410 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


دولاب . (اِخ ) دهی است از دهستان ندوشن بخش خضرآباد شهرستان یزد در 15هزارگزی جنوب خضرآباد و 2هزارگزی راه ندوشن با 185 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


دولاب . (اِخ ) قریه ای از قریه های ری در مشرق تهران . (ناظم الاطباء). از اعمال ری که امروز نیز به همین نام معروف است و در آنجا تره و سبزی کارند. (یادداشت مؤلف ). حالیه اراضی آن جزء شهر تهران شده است .


دولاب . (اِخ ) نام یکی از شهرهای قدیم گیلان . (یادداشت مؤلف ). مقدسی دولاب را شهر مهم جیلان معرفی کرده گوید شهری است پاکیزه ، ابنیه ٔ آن از گچ و سنگ است . بازاری نیکو و مسجدی در وسط بازار دارد. ابوالفداء گوید دولاب همان کسکر است . مقدسی در تنها کتاب مسالکی که از این ایالت به دست ما رسیده می گوید دولاب در چهار منزلی بیلمان است که به گفته ٔ ابوالفداء شهری کوچک مانند یک قریه بوده و ظاهراً یکی از نقاط مهم ولایت طالش بوده است . (سرزمینهای خلافت شرقی ص 187).


دولاب . [ دَ / دو ] (معرب ، اِ) (مأخوذ از فارسی دول + آب ) چرخ چاه که در آن کوزه ها بسته آب کشند. (از آنندراج ) (از غیاث ). ج ، دوالیب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دلو آب یا دول آب و فارسی است . (جوهری از سیوطی در المزهر). قسمی چرخ آبیاری . (مفاتیح ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


دولاب .(اِخ ) دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز در 12هزارگزی شمال قلعه زراس کنار راه مال رو باباروزبهان به پیرعباس با 155 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


دولاب. [ دَ / دو ] ( معرب ، اِ ) ( مأخوذ از فارسی دول + آب ) چرخ چاه که در آن کوزه ها بسته آب کشند. ( از آنندراج ) ( از غیاث ). ج ، دوالیب. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دلو آب یا دول آب و فارسی است. ( جوهری از سیوطی در المزهر ). قسمی چرخ آبیاری. ( مفاتیح ). و رجوع به ماده بعد شود.

دولاب. ( اِ مرکب ) چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند. خربلة. چرخاب. ( ناظم الاطباء ). دلوآب.( شرفنامه منیری ). عجله. چرخ. بکره. چرخ آب کشی. چرخ چاه. ( یادداشت مؤلف ). چرخ آب. ( لغت محلی شوشتر ). منجنین. منجنون. جنجون. منجور. عِجلَة. عَجَلَة. دالیة. ناعورة. ساقیة. سانیة. ( منتهی الارب ) : وبیشتر آبشان از چاهها و دولابهاست. ( حدود العالم ).
دو پیکر باز چون دو یار در خواب
به یکدیگر بپیچیده چو دولاب.
( ویس و رامین ).
نیست جز دولاب گردون چون به گشتنهای خویش
آب ریزد بر زمین تا می بروید زو شجر.
ناصرخسرو.
هر زمان برکشد به بانگ بلند
زین سیه چاه ژرف این دولاب.
ناصرخسرو.
همیشه تا شود اندر سه وقت هر سالی
فلک به گشت رحا و حمایل دولاب.
مسعودسعد.
همیشه تا فلک آبگون همی گردد
گهی بسان رحا گه حمایل و دولاب.
مسعودسعد.
ز چرخ گردان دولاب وار آب روان
بگاه و بیگه آری چنین بود دولاب.
مسعودسعد.
فلک به دوران گه آسیا و گه دولاب
زمین ز گردون گه کهربا و گه مینا.
مسعودسعد.
به خوان دهر چون دولاب یابی کاسه ها شسته
که بر دولاب گردون هست کارش کاسه گردانی.
خاقانی.
از داده دهر است همه زاده سلوت
از بخشش چاه است همه ریزش دولاب.
خاقانی.
دل خاقانی دولاب روان را ماند
که ز یک سو بستاند به دگر سو بدهد.
خاقانی.
بر کنار دو جوی دیده من
بانگ دولاب آسمان بشنو.
خاقانی.
چو دولاب کو شربت تر دهد
از این سر ستاند بدان سر دهد.
نظامی.
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را.
مولوی.
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت بر روید خضر.
مولوی.
چو شوریدگان می پرستی کنند
به آواز دولاب مستی کنند.

فرهنگ عمید

۱. چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند: به چرخ اندر آیند دولاب وار / چو دولاب بر خود بگریند زار (سعدی۱: ۱۱۲ )، چو شوریدگان می پرستی کنند / بر آواز دولاب مستی کنند (سعدی۱: ۱۱۲ ).
۲. گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه.
۳. [قدیمی، مجاز] آسمان، چرخ، فلک.
۴. [قدیمی] آنچه بر محوری بچرخد.

دانشنامه عمومی

دولاب چرخ چوبی با ریسمان و دلو است که به وسیلهٔ آن از چاه آب می کشند.
دولاب (ارسنجان)
دولاب (اشکذر)
دولاب (اصفهان)
دولاب (خدابنده)
دولاب (قشم)
دولاب (قلعه گنج)
دولاب (کامیاران)
دولاب (گیلان)
دولاب (منوجان)
دولاب بالا
دولاب پایین
دولآب تلخ
دولآب شیرین
دولاب نام مکانهای زیر نیز می باشد:

کمد


دانشنامه آزاد فارسی

(یا: ناعوره، چرخاب) چرخی که در پیرامون آن تعدادی جام یا دَلْو نصب می شود، به طوری که براثر جریان آب به چرخش در می آید. به منزلۀ منبع تأمین انرژی برای به کار اَنداختن ماشین آلات یا بالاکشیدن آب به کار می رفت. چرخاب عمودی در عصر رومی ها کاربرد فراوانی یافت. در آن زمان، دو نوع چرخاب وجود داشت: چرخاب زیرزَن که چرخ آن در آب فرو می رفت، و چرخاب روزَن که نیرومندتر بود و آب روی آن می ریخت. تا زمان ابداع نخستین ماشین بخار قابل اعتماد در قرن ۱۷، چرخاب یگانه وسیلۀ تأمین توان مکانیکی بود و برای آسیاکردن از آن استفاده می شد. همچنین، برای فلزکاری، در عملیات خردکردن و شکستن سنگ و مانند آن، و به کارانداختن ماشین آلات در کارخانه های اولیه نیز به کار می رفت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دولاب: به معنای چرخ چاه است.
دولاب چرخی است که جهت آبیاری کردن با آن از چاه، آب می کشند.
کاربرد فقهی
از دولاب، به مناسبت در باب های طهارت، زکات، مساقات، مزارعه، اجاره، شفعه و ارث ،سخن گفته اند.
احکام دولاب
...

گویش مازنی

/doolaab/ ول خرج

ول خرج


پیشنهاد کاربران

دولاب دگرگون شده " دورآب " یعنی جایی که از آب دور است ، نام چندین روستای ایران و بویژه در خاور دروازه دولاب یا خیابان 17 شهریور کنونی تهران، منطقه 14 می باشد ، به باور باشندگان این روستا که امروزه در میدان سرآسیاب دولاب ، و حسین آباد دولاب زندگی می کنند در روزگار صفویان و قاجاریان که تهران شکوفایی خود را اغاز نمود کشاورزان خاوری تهران به آب دسترسی نداشتند و از اینرو دولتمردان آنروزگار دستور ساخت کاریز ( قنات ) اکبرآباد ، عزیزیه و سلیمانیه را دادند که با کوشایی فراوان این کاریز ها به بهره برداری رسیدو مایه رونق کشاورزی ، باغداری و پرورش گل در دورآب گردید و نشانه های آنها هنوز در خیابان های نبرد ، شکوفه ، شاه آبادی پدیدار می باشد و باغ های گل با همه سلاخت و ساز های بی رویه هنوز به فراوانی یافت می شود .

دولاب :[اصطلاح صید ] فرمان یا رُل لنج – به دسته فرمان هم دولاب گفته می شود

درگویش زبان بختیاری واژه دولاب = گنجه یاکمد در دار است. ودر جایی هم واژه دولاب که بصورت جدا نوشته میشود، مانند دول آب= که به معنی مشک آب است. ودر گویش زبان بختیاری واژه دول= به تنهائی به معنای شکاف، درز، یا جوی مانند است.

در گویش سیستانی واژه دولاب ب مانای مشکل و شر و دردسر میباشد


کلمات دیگر: