( مصدر ) خوابیدن دراز کشیدن : پهلو منه که یارت پهلوی تو نشسته بر گیر سرکه این سر خوش زان سرست امشب . ( مولوی )
پهلو نهادن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~. نَ دَ ) (مص ل . ) خوابیدن ، دراز کشیدن .
لغت نامه دهخدا
پهلو نهادن. [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) خوابیدن. ( غیاث ). دراز کشیدن. ( آنندراج ) :
پهلو منه که یارت پهلوی تو نشسته
برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب.
مینماید حال دل بر خاک اگر پهلو نهد.
میتواند بر دم تیغ بلا پهلو نهد.
بیک جا کی نهد با عاشقان روسیه پهلو.
چو خاکستر بر اخگر می نهم پیوسته پهلو را.
پهلو منه که یارت پهلوی تو نشسته
برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب.
مولوی.
یار از چاک دلم خاتم دهد عکس نگین مینماید حال دل بر خاک اگر پهلو نهد.
وحید.
هر که او را خار خار بستر سنجاب نیست میتواند بر دم تیغ بلا پهلو نهد.
ملک قمی.
بتی کز غایت خوبی زند با مهر و مه پهلوبیک جا کی نهد با عاشقان روسیه پهلو.
بابا فغانی.
بکنج گلخنم نی بستری باشد نه بالینی چو خاکستر بر اخگر می نهم پیوسته پهلو را.
کلیم.
کلمات دیگر: