کلمه جو
صفحه اصلی

بسک

فرهنگ فارسی

( اسم ) خمیازه .
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار . آب : قنات محصول : غلات پنبه میوه .

فرهنگ معین

(بَ) (اِ.) خمیازه .


(بَ سَ ) ( اِ. ) اکلیل الملک ، گیاهی است با برگ های کوچک مانند شبدر و خوشه های گل زرد، گل هایش معطر است . دم کردة آن (هر ۲٠ گرم در یک لیتر آب ) برای اسهال خونی و ورم روده نافع است .
(بُ سُ ) (اِ. ) ۱ - پنبة پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . ۲ - موی مجعد، دم .
(بَ ) (اِ. ) خمیازه .

(بَ سَ) ( اِ.) اکلیل الملک ، گیاهی است با برگ های کوچک مانند شبدر و خوشه های گل زرد، گل هایش معطر است . دم کردة آن (هر 20 گرم در یک لیتر آب ) برای اسهال خونی و ورم روده نافع است .


(بُ سُ) (اِ.) 1 - پنبة پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . 2 - موی مجعد؛ دم .


لغت نامه دهخدا

بسک . [ ب َ ] (اِ) دسته ٔ گندم و جو دروکرده باشد. (برهان ) (سروری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 216 شود. || گاورس . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). || خمیازه . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). دهان دره . دهن دره . خمیازه ، مرادف باسک . (رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 216 شود.


بسک . [ ب َ س س َ] (ع صوت ) ترکیبی از بس ، فارسی به معنی بسیار و کاف ضمیر عربی ، بس است ترا. بسیار است ترا :
نک شبانگاه اجل نزدیک شد
خَل ّ هذااللعب بسک لاتعد.

(مثنوی چ نیکلسن دفتر 6، بیت 462) (از فرهنگ فارسی معین ).



بسک . [ ب َ س َ ] (اِ) دارویی است که به عربی اکلیل الملک خوانند. (برهان ). اکلیل الملک . (از سروری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). دارویی است که آن را بسه نیز گویند و بتازی اکلیل الملک خوانند. (جهانگیری ) :
سازمت از بسک زغاره شبی
برمت دوست وار جاره شبی .

ابوشکور.


|| زمینی که در آن اکلیل الملک کشته و برداشته باشند پس از آن هرچه در آن بکارند نیکوتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 173 شود.

بسک . [ ب ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار سکنه ٔ آن 244 تن . آب از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


بسک . [ ب ُ س ُ ] (اِ) فتیله ای که زنان بجهت رشتن پیچیده باشند. (برهان ). پنبه ٔ پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . (ناظم الاطباء). فتیله ای که زنان از پنبه پیچند برای رشتن . (سروری ). و رجوع به بسه شود. در کردی بیسک . موی مجعد. دم . بِشک . رجوع به بُشُک شود. (فرهنگ فارسی معین ).


بسک . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور سکنه ٔ آن 162تن . آب آن از قنات ومحصول آنجا غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


بسک. [ ب َ س َ ] ( اِ ) دارویی است که به عربی اکلیل الملک خوانند. ( برهان ). اکلیل الملک. ( از سروری ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). دارویی است که آن را بسه نیز گویند و بتازی اکلیل الملک خوانند. ( جهانگیری ) :
سازمت از بسک زغاره شبی
برمت دوست وار جاره شبی.
ابوشکور.
|| زمینی که در آن اکلیل الملک کشته و برداشته باشند پس از آن هرچه در آن بکارند نیکوتر باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 173 شود.

بسک. [ ب َ ] ( اِ ) دسته گندم و جو دروکرده باشد. ( برهان ) ( سروری ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 216 شود. || گاورس. ( حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). || خمیازه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دهان دره. دهن دره. خمیازه ، مرادف باسک. ( رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 216 شود.

بسک. [ ب ُ س ُ ] ( اِ ) فتیله ای که زنان بجهت رشتن پیچیده باشند. ( برهان ). پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن. ( ناظم الاطباء ). فتیله ای که زنان از پنبه پیچند برای رشتن. ( سروری ). و رجوع به بسه شود. در کردی بیسک . موی مجعد. دم. بِشک . رجوع به بُشُک شود. ( فرهنگ فارسی معین ).

بسک. [ ب َ س س َ] ( ع صوت ) ترکیبی از بس ، فارسی به معنی بسیار و کاف ضمیر عربی ، بس است ترا. بسیار است ترا :
نک شبانگاه اجل نزدیک شد
خَل هذااللعب بسک لاتعد.
( مثنوی چ نیکلسن دفتر 6، بیت 462 ) ( از فرهنگ فارسی معین ).

بسک. [ ب ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور سکنه آن 162تن. آب آن از قنات ومحصول آنجا غلات. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

بسک. [ ب ِ ]( اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار سکنه آن 244 تن. آب از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و میوه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

= بَسَدک
= اکلیل الملک

بَسَدک#NAME?


اکلیل‌الملک#NAME?


دانشنامه عمومی

بسک ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بسک (تالش)
بسک (تربت حیدریه)
بسک (سبزوار)


کلمات دیگر: