کلمه جو
صفحه اصلی

ارشاء

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) رشوه دادن .

لغت نامه دهخدا

ارشاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَشَاء، به معنی آهوبره که قوی گردد و با مادر برفتار آید.

ارشاء.[ اِ ] ( ع مص ) رشوه دادن. ( منتهی الأرب ). پاره دادن حاکم یا قاضی را. || خاریدن پس شتر و ارشه ارشه گفتن تا بدود. ( منتهی الأرب ). || ارشاء دلو؛ رسن بر دلو بستن. رسن بستن بر دلو. ( منتهی الأرب ). دلو را رسن بستن. دلو را رسن ساختن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ارشاء فصیل ؛ شیر دادن شتربچه را. ( منتهی الأرب ). شیر دادن اشتربچه. ( تاج المصادر بیهقی ). || بچه شیر دادن. || ارشاء قوم در قتل کسی ؛ شریک شدنشان در خون او: ارشی القوم فی دمه. ( منتهی الأرب ). || ارشاء قوم بسلاح خویش در خون کسی ؛ راست کردن قوم سلاح خود را در خون وی : ارشی القوم بسلاحهم دمه. || ارشاء حنظل ؛ دراز شدن شاخهای حنظل. ( منتهی الأرب ).

ارشاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَشَاء، به معنی آهوبره که قوی گردد و با مادر برفتار آید.


ارشاء.[ اِ ] (ع مص ) رشوه دادن . (منتهی الأرب ). پاره دادن حاکم یا قاضی را. || خاریدن پس شتر و ارشه ارشه گفتن تا بدود. (منتهی الأرب ). || ارشاء دلو؛ رسن بر دلو بستن . رسن بستن بر دلو. (منتهی الأرب ). دلو را رسن بستن . دلو را رسن ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). || ارشاء فصیل ؛ شیر دادن شتربچه را. (منتهی الأرب ). شیر دادن اشتربچه . (تاج المصادر بیهقی ). || بچه شیر دادن . || ارشاء قوم در قتل کسی ؛ شریک شدنشان در خون او: ارشی القوم فی دمه . (منتهی الأرب ). || ارشاء قوم بسلاح خویش در خون کسی ؛ راست کردن قوم سلاح خود را در خون وی : ارشی القوم بسلاحهم دمه . || ارشاء حنظل ؛ دراز شدن شاخهای حنظل . (منتهی الأرب ).



کلمات دیگر: