دوسیدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
چسبیدن چیزی به چیزی دیگر، چسبیده چیزی به چیزدیگر
( مصدر ) ۱ - چسبیدن ( چیزی به چیز دیگر ) . ۲ - ملصق شدن برای مکیدن . ۳ - خود را بکسی وابستن . ۴ - لغزیدن . ۵ - معقد شدن لخته شدن .
چسبیدن .
( مصدر ) ۱ - چسبیدن ( چیزی به چیز دیگر ) . ۲ - ملصق شدن برای مکیدن . ۳ - خود را بکسی وابستن . ۴ - لغزیدن . ۵ - معقد شدن لخته شدن .
چسبیدن .
فرهنگ معین
(دَ )(مص ل . )چسبیدن ،چسبیدن برای مکیدن .
لغت نامه دهخدا
دوسیدن. [ سی دَ ] ( مص ) چسبیدن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). دبق. لصق. لزق. چسبیدن چیزی به چیزی. ( فرهنگ جهانگیری ) ( یادداشت مؤلف ). چسبیدن. ( شرفنامه منیری ) ( دهار ). بشلیدن. ( صحاح الفرس ). پیوستن. ( ناظم الاطباء ). عسق. ( دهار ). ملحق شدن. ( فرهنگ جهانگیری ). ملصق شدن. ( برهان ). لزوب. ( دهار ). لزج. ( منتهی الارب ): خرفقه. اخرنباق. ضبوء. ضباء. ضبوب. ضب. لطاء. لطوء. اطلنفاء. اسباط. زنا. کبن. احماج ؛ دوسیدن به زمین ( منتهی الارب ). لبود؛ به زمین وادوسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ترب ؛ دوسیدن به خاک. ( منتهی الارب ) :... و به درازگوش رسید و در گردنش دوسید و پیش بوحنیفه آورد. ( راحة الصدور راوندی ). گروهی گفته اند نشانش [ نشان تمام رسیدن انگور ] آن است که چون بفشاری استخوانش بیرون جهد چنانکه از دانه انگور هیچ در او دوسیده نباشد. ( یواقیت العلوم ).
چند پای هر کسی بوسیدنت
از طمعبر هرخسی دوسیدنت.
|| چسباندن و وصل کردن. || با سریش چسباندن. || بهم متصل کردن. پیوسته و ملصق کردن. ( ناظم الاطباء ). || خود را به کسی وابستن. || خواستن. به سماجت طلبیدن : و تو از خدای نبوت و پیغامبری ندوسیدی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 224 ).
- بردوسیدن ؛ بشلیدن. ( لغت فرس اسدی ).
|| در آویختن. ( لغت فرس اسدی ).
آب گندیده خاک پوسیده
در تو چون نفس روح دوسیده.
گرچه کارت نکوست از بد ترس
ور چه حالت بد است نیک بدوس.
چند پای هر کسی بوسیدنت
از طمعبر هرخسی دوسیدنت.
عطار.
- دوسیده شدن ؛ چسبیده شدن. متصل شدن. چسبیدن. ( یادداشت مؤلف ). لزج. لسوق. لزوق. لصوق.لزب. ( تاج المصادر بیهقی ).|| چسباندن و وصل کردن. || با سریش چسباندن. || بهم متصل کردن. پیوسته و ملصق کردن. ( ناظم الاطباء ). || خود را به کسی وابستن. || خواستن. به سماجت طلبیدن : و تو از خدای نبوت و پیغامبری ندوسیدی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 224 ).
- بردوسیدن ؛ بشلیدن. ( لغت فرس اسدی ).
|| در آویختن. ( لغت فرس اسدی ).
آب گندیده خاک پوسیده
در تو چون نفس روح دوسیده.
اوحدی.
|| ملصق شدن برای مکیدن. || لغزیدن. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). || اندودن || آلودن. || گچ مالیدن و گچ مالی کردن. اندود کردن. || بند کردن. || ناگاه افتادن. ( ناظم الاطباء ) || رسیدن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دررسیدن : لوط؛ دوسیدن دوستی به دل ؛ یعنی دررسیدن ( دهار ). || مایل شدن و کج شدن. || بی حس شدن اعضاء. || جنبانیدن به بالا وزیر و یا پیش و پس. || حرکت دادن به پیش. || اندیشیدن و پنداشتن. ( ناظم الاطباء ) : گرچه کارت نکوست از بد ترس
ور چه حالت بد است نیک بدوس.
دهستانی ( از فرج بعد الشدة ).
فرهنگ عمید
۱. چسبیدن، چسبیدن چیزی به چیز دیگر.
۲. خود را به کسی وابستن.
۳. چسبیدن برای مکیدن.
۲. خود را به کسی وابستن.
۳. چسبیدن برای مکیدن.
پیشنهاد کاربران
واژه ( دوسییدن ) به همین معنا و با واژگانی که از آن مشتق شده اند ( دویس؛ دویسان؛ دویسیا. . . ) هنوز در زبان لکی کاربرد عام دارند .
کارواژه ( دوسیدن ) به معنای ( چسبیدن ) با کارواژگان ( دوزیدن ) یا ( دوختن ) نزدیکی معنایی و آوایی دارد.
بمانند کارواژه ( گساردن ) که با واژه ( گذاردن ) نزدیکی معنایی و آوایی دارد ( هرچند یک معنا از چندمعنای گساردن ) .
بمانند کارواژه ( گساردن ) که با واژه ( گذاردن ) نزدیکی معنایی و آوایی دارد ( هرچند یک معنا از چندمعنای گساردن ) .
کلمات دیگر: