(دِ ) (ص مر. ) ۱ - سیاه دل . ۲ - شجاع ، دلیر.
دیودل
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دیودل. [ وْ دِ ] ( ص مرکب ) مردم شجاع و دلیر و دلاور. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دیوجان. ( ازآنندراج ). سخت دلاور. ( شرفنامه منیری ) :
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت.
کان پری دلدار دیدار آمده است.
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت.
خاقانی.
دیودل باشیم و برپاشیم جان کان پری دلدار دیدار آمده است.
خاقانی.
|| مردم سیاهدل و تیره دل و سخت دل و بیرحم. ( برهان )( ناظم الاطباء ). تاریک دل و جاهل. ( شرفنامه منیری ).فرهنگ عمید
۱. تیرهدل.
۲. بددل.
۳. سنگدل و بیرحم.
۴. شجاع و دلیر.
۲. بددل.
۳. سنگدل و بیرحم.
۴. شجاع و دلیر.
کلمات دیگر: