( اسم ) دیبا . توضیح : های دیبه ملفوظ است . یا دیبه خسروی ۱ - جامه حریر پادشاهی . ۲ - ( اسم ) گنج سیم از گنجهای خسرو پرویز گنج دیبه .
دیبه
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(دِ بَ هْ ) (اِ. ) دیبا.
لغت نامه دهخدا
دیبه. [ ب َ ه ْ ] ( اِ ) مخفف دیباه است که نوعی از قماش ابریشمی گرانبها باشد و معرب آن دیبق است. ( برهان ). همان دیباه است. ( شرفنامه منیری ). حریر نیک و «هَ» آخر کلمه بدل از الف است چنانچه خارا و خاره. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
اگر با سیاوش کند شاه جنگ
چو دیبه شود روی گیتی برنگ.
همان جامه دیبه وتخت عاج.
ز دیبه زمینش چو پشت پلنگ.
زمین را بخون رنگ دیبه کنم.
زبرجدینش پود و زمردینش تار.
دیبهی دارد بکار اندر، برنگ بادرنگ.
آستردیبه زرد، ابره آن حمرا.
از دیبه قرقوبی وز نافه تاتاری.
باز جسته دامن هر دیبهی.
دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
به ایران همه هست از ایدر فزون.
گرچه خوبست خوب ننماید.
گوهر از سنگ و دیبه از کرباس.
پیل وار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام.
ابره کرباس و دیبه آستر است.
بلبل هم طبع فرزدق شده ست
سوسن در دیبه ازرق شده ست.
در ایوانها گاه زرین نهاد
فرازش همه دیبه چین نهاد.
به ره کله از دیبه چین زدند.
همه دیبه خسروانی بباغ
بگسترد و شد بوستان چون چراغ.
اگر با سیاوش کند شاه جنگ
چو دیبه شود روی گیتی برنگ.
فردوسی.
در گنج دینار و پر مایه تاج همان جامه دیبه وتخت عاج.
فردوسی.
هوا خوشگوار و زمین خوبرنگ ز دیبه زمینش چو پشت پلنگ.
فردوسی.
بدان را ز بد دست کوته کنم زمین را بخون رنگ دیبه کنم.
فردوسی.
چو دیبهی که برنگ پرند هندی تیغزبرجدینش پود و زمردینش تار.
عنصری.
بین که دیباباف رومی در میان کارگاه دیبهی دارد بکار اندر، برنگ بادرنگ.
منوچهری.
نار ماند به یکی سفرگک دیباآستردیبه زرد، ابره آن حمرا.
منوچهری.
از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبه قرقوبی وز نافه تاتاری.
منوچهری.
پنج دیبای ملون بر تنش باز جسته دامن هر دیبهی.
منوچهری.
گر چنو یک صیرفی بودی و بزازی یکی دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
منوچهری.
هم از دیبه و جامه گونه گون به ایران همه هست از ایدر فزون.
اسدی.
زانکه با زشتروی دیبه و خزگرچه خوبست خوب ننماید.
ناصرخسرو.
فرق کن فرق کن خداونداگوهر از سنگ و دیبه از کرباس.
مسعودسعد.
عنصری از خسرو غازی شه زابل بشعرپیل وار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام.
سوزنی.
حال مقلوب شد که بر تن دهرابره کرباس و دیبه آستر است.
خاقانی.
- دیبه ازرق ؛ دیبای ازرق. دیبای کبود : بلبل هم طبع فرزدق شده ست
سوسن در دیبه ازرق شده ست.
منوچهری.
- دیبه چین ؛دیبای چین : در ایوانها گاه زرین نهاد
فرازش همه دیبه چین نهاد.
فردوسی.
همه طنجه از شادی آذین زدندبه ره کله از دیبه چین زدند.
اسدی.
- دیبه خسروانی ؛ دیبای خسروانی : همه دیبه خسروانی بباغ
بگسترد و شد بوستان چون چراغ.
فردوسی.
دیبه . [ ب َ ه ْ ] (اِ) مخفف دیباه است که نوعی از قماش ابریشمی گرانبها باشد و معرب آن دیبق است . (برهان ). همان دیباه است . (شرفنامه ٔ منیری ). حریر نیک و «هَ» آخر کلمه بدل از الف است چنانچه خارا و خاره . (از غیاث ) (از آنندراج ) :
اگر با سیاوش کند شاه جنگ
چو دیبه شود روی گیتی برنگ .
در گنج دینار و پر مایه تاج
همان جامه ٔ دیبه وتخت عاج .
هوا خوشگوار و زمین خوبرنگ
ز دیبه زمینش چو پشت پلنگ .
بدان را ز بد دست کوته کنم
زمین را بخون رنگ دیبه کنم .
چو دیبهی که برنگ پرند هندی تیغ
زبرجدینش پود و زمردینش تار.
بین که دیباباف رومی در میان کارگاه
دیبهی دارد بکار اندر، برنگ بادرنگ .
نار ماند به یکی سفرگک دیبا
آستردیبه زرد، ابره آن حمرا.
از جام می روشن وز زیر و بم مطرب
از دیبه قرقوبی وز نافه ٔ تاتاری .
پنج دیبای ملون بر تنش
باز جسته دامن هر دیبهی .
گر چنو یک صیرفی بودی و بزازی یکی
دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
هم از دیبه و جامه ٔ گونه گون
به ایران همه هست از ایدر فزون .
زانکه با زشتروی دیبه و خز
گرچه خوبست خوب ننماید.
فرق کن فرق کن خداوندا
گوهر از سنگ و دیبه از کرباس .
عنصری از خسرو غازی شه زابل بشعر
پیل وار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام .
حال مقلوب شد که بر تن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است .
- دیبه ازرق ؛ دیبای ازرق . دیبای کبود :
بلبل هم طبع فرزدق شده ست
سوسن در دیبه ازرق شده ست .
- دیبه چین ؛دیبای چین :
در ایوانها گاه زرین نهاد
فرازش همه دیبه چین نهاد.
همه طنجه از شادی آذین زدند
به ره کله از دیبه چین زدند.
- دیبه خسروانی ؛ دیبای خسروانی :
همه دیبه خسروانی بباغ
بگسترد و شد بوستان چون چراغ .
- دیبه خسروی ؛ جامه ٔ حریر پادشاهی :
همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .
- || (اِخ ) نام گنج دیبه است که گنج سوم از گنجهای خسرو پرویز باشد. (برهان ) (آنندراج ). یکی از هشت گنج خسرو پرویز. (یادداشت مؤلف ) :
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش نکردند و درماندند
دگر آنکه نامش همی بشنوی
تو خوانی ورا دیبه خسروی .
- دیبه رنگ رنگ ؛ دیبای ملون :
سراپرده ٔ دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ .
همان خیمه و دیبه رنگ رنگ .
- دیبه رومی ؛ دیباه رومی :
تا بوی دهد یاسمن چینی و سنبل
تا رنگ دهد دیبه رومی و الائی .
دیبای تو بسیار به از دیبه رومی
هرچند که دیبای ترا نیست خریدار.
تن همان گوهر بی زینت خاکیست باصل
گر گلیمی بد یا دیبه رومی است قباش .
دیبه رومی است سخنهای او
گر سخن شهره کسائی کساست .
- دیبه زربفت ؛ دیباه زربفت :
جهان را دیبه زربفت دادند
ملک را تاج زربر سر نهادند.
- دیبه ششتر ؛ دیبای ششتر :
زلفینش ببوی عنبر سارا
رخسار برنگ دیبه ششتر.
گوئی آن خونها که رفت از تیغ او
دشت را در دیبه ششتر کشید.
برکه و دشت باز گستردند
بیرم چین و دیبة ششتر.
- دیبه صنعا ؛ دیبای بافت صنعا :
تو گویی خدمتی سازد همی بررسم نوروزی
بشکل لؤلوی عمان بنقش دیبه صنعا.
- دیبه معلم ؛ دیبای معلم . دیبای بنقش و بنگار :
صد را کس جز تو قدر من نشناسد
رومی داند بهای دیبه معلم .
اگر با سیاوش کند شاه جنگ
چو دیبه شود روی گیتی برنگ .
فردوسی .
در گنج دینار و پر مایه تاج
همان جامه ٔ دیبه وتخت عاج .
فردوسی .
هوا خوشگوار و زمین خوبرنگ
ز دیبه زمینش چو پشت پلنگ .
فردوسی .
بدان را ز بد دست کوته کنم
زمین را بخون رنگ دیبه کنم .
فردوسی .
چو دیبهی که برنگ پرند هندی تیغ
زبرجدینش پود و زمردینش تار.
عنصری .
بین که دیباباف رومی در میان کارگاه
دیبهی دارد بکار اندر، برنگ بادرنگ .
منوچهری .
نار ماند به یکی سفرگک دیبا
آستردیبه زرد، ابره آن حمرا.
منوچهری .
از جام می روشن وز زیر و بم مطرب
از دیبه قرقوبی وز نافه ٔ تاتاری .
منوچهری .
پنج دیبای ملون بر تنش
باز جسته دامن هر دیبهی .
منوچهری .
گر چنو یک صیرفی بودی و بزازی یکی
دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
منوچهری .
هم از دیبه و جامه ٔ گونه گون
به ایران همه هست از ایدر فزون .
اسدی .
زانکه با زشتروی دیبه و خز
گرچه خوبست خوب ننماید.
ناصرخسرو.
فرق کن فرق کن خداوندا
گوهر از سنگ و دیبه از کرباس .
مسعودسعد.
عنصری از خسرو غازی شه زابل بشعر
پیل وار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام .
سوزنی .
حال مقلوب شد که بر تن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است .
خاقانی .
- دیبه ازرق ؛ دیبای ازرق . دیبای کبود :
بلبل هم طبع فرزدق شده ست
سوسن در دیبه ازرق شده ست .
منوچهری .
- دیبه چین ؛دیبای چین :
در ایوانها گاه زرین نهاد
فرازش همه دیبه چین نهاد.
فردوسی .
همه طنجه از شادی آذین زدند
به ره کله از دیبه چین زدند.
اسدی .
- دیبه خسروانی ؛ دیبای خسروانی :
همه دیبه خسروانی بباغ
بگسترد و شد بوستان چون چراغ .
فردوسی .
- دیبه خسروی ؛ جامه ٔ حریر پادشاهی :
همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی .
فردوسی .
- || (اِخ ) نام گنج دیبه است که گنج سوم از گنجهای خسرو پرویز باشد. (برهان ) (آنندراج ). یکی از هشت گنج خسرو پرویز. (یادداشت مؤلف ) :
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش نکردند و درماندند
دگر آنکه نامش همی بشنوی
تو خوانی ورا دیبه خسروی .
فردوسی .
- دیبه رنگ رنگ ؛ دیبای ملون :
سراپرده ٔ دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ .
فردوسی .
همان خیمه و دیبه رنگ رنگ .
فردوسی .
- دیبه رومی ؛ دیباه رومی :
تا بوی دهد یاسمن چینی و سنبل
تا رنگ دهد دیبه رومی و الائی .
منوچهری .
دیبای تو بسیار به از دیبه رومی
هرچند که دیبای ترا نیست خریدار.
ناصرخسرو.
تن همان گوهر بی زینت خاکیست باصل
گر گلیمی بد یا دیبه رومی است قباش .
ناصرخسرو.
دیبه رومی است سخنهای او
گر سخن شهره کسائی کساست .
ناصرخسرو.
- دیبه زربفت ؛ دیباه زربفت :
جهان را دیبه زربفت دادند
ملک را تاج زربر سر نهادند.
نظامی .
- دیبه ششتر ؛ دیبای ششتر :
زلفینش ببوی عنبر سارا
رخسار برنگ دیبه ششتر.
مسعودسعد.
گوئی آن خونها که رفت از تیغ او
دشت را در دیبه ششتر کشید.
مسعودسعد.
برکه و دشت باز گستردند
بیرم چین و دیبة ششتر.
مسعودسعد.
- دیبه صنعا ؛ دیبای بافت صنعا :
تو گویی خدمتی سازد همی بررسم نوروزی
بشکل لؤلوی عمان بنقش دیبه صنعا.
ازرقی .
- دیبه معلم ؛ دیبای معلم . دیبای بنقش و بنگار :
صد را کس جز تو قدر من نشناسد
رومی داند بهای دیبه معلم .
قاآنی .
فرهنگ عمید
پارچۀ ابریشمی: هم از لؤلؤ و گوهر شاهوار / هم از دیبهٴ چین سراسر نگار (فردوسی: ۱/۲۰۸ حاشیه ).
* دیبهٴ خسروی: [قدیمی] نام یکی از گنج های هشت گانۀ خسروپرویز: دگر آنک نامش همی بشنوی / تو گویی همه دیبهٴ خسروی (فردوسی: ۸/۲۹۷ ).
* دیبهٴ خسروی: [قدیمی] نام یکی از گنج های هشت گانۀ خسروپرویز: دگر آنک نامش همی بشنوی / تو گویی همه دیبهٴ خسروی (فردوسی: ۸/۲۹۷ ).
پارچۀ ابریشمی: ◻︎ هم از لؤلؤ و گوهر شاهوار / هم از دیبهٴ چین سراسر نگار (فردوسی: ۱/۲۰۸ حاشیه).
〈 دیبهٴ خسروی: [قدیمی] نام یکی از گنجهای هشتگانۀ خسروپرویز: ◻︎ دگر آنک نامش همی بشنوی / تو گویی همه دیبهٴ خسروی (فردوسی: ۸/۲۹۷).
دانشنامه عمومی
کری
پیشنهاد کاربران
لباس حریر
کلمات دیگر: