کلمه جو
صفحه اصلی

هرء

لغت نامه دهخدا

هرء. [ هََ رْ ءْ ] ( ع مص ) بسیار فحش یا زشت گفتن یا بسیار خطا کردن در سخن. || سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. یا کشتن سرما کسی را. || سخت سرد گردیدن باد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نیک پختن گوشت را. ( منتهی الارب ). نیک پختن گوشت چنانکه از هم باز شود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نیک پخته شدن گوشت. ( منتهی الارب ).

هرء. [ هَُ رْءْ ] ( ع مص ) نیک پخته شدن گوشت. ( منتهی الارب ).

هرء. [ هَُ رَءْ ] ( ع ص ) مرد بسیارسخن و بیهوده گوی. ( منتهی الارب ). هَذّاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هذو و هذاء شود.

هرء. [ هََ رْ ءْ ] (ع مص ) بسیار فحش یا زشت گفتن یا بسیار خطا کردن در سخن . || سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. یا کشتن سرما کسی را. || سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب ). نیک پختن گوشت چنانکه از هم باز شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ).


هرء. [ هَُ رَءْ ] (ع ص ) مرد بسیارسخن و بیهوده گوی . (منتهی الارب ). هَذّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هذو و هذاء شود.


هرء. [ هَُ رْءْ ] (ع مص ) نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: