کلمه جو
صفحه اصلی

انجم


مترادف انجم : اختران، ستارگان، سها، کوکب ها

مترادف و متضاد

اختران، ستارگان، سها، کوکبها


فرهنگ فارسی

ستارگان، جمع نجم
( اسم ) جمع نجم ستارگان اختران .
میرزا محمد مستوفی پسر میرزا عبد الله مستوفی از شاعران قرن سیزدهم بود ٠ انجمن چهارم شخص هفتم به نقل فرهنگ ٠

فرهنگ معین

(اَ جُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ نجم ، ستارگان .

لغت نامه دهخدا

انجم. [ اَ ج ِ ] ( اِ ) خرد و عقل. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به انجم داد شود .
- پادشاه انجم سپاه ؛ پادشاهی که عقل و خرد سپاه اوست. ( ناظم الاطباء ) .

انجم. [ اَ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نجم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ستارگان. اختران. ستاره ها. اخترها :
خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی
که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی.
ناصرخسرو.
هموشد فاعل افلاک و انجم
همو بحر محیط و جان مردم.
ناصرخسرو.
اهل هنر بجمله بکردار انجمند
تو در میان اهل هنر بدر انجمی.
سوزنی.
نور دین ای بنور رای و ضمیر
بر افاضل چو مه بر انجم میر.
سوزنی.
صحن فلک از نران انجم
ماند رمه مضمران را.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 33 ).
انجم و افلاک بگشتن درند
راحت و محنت بگذشتن درند.
نظامی.
ذره ای است انجم ز خورشید رخت
نقطه ای است افلاک از پرگار تو.
عطار.
دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت
اما چو گریه ما تخم شرر ندارد.
کلیم ( از آنندراج ).
ز صبح دانه انجم تمام میسوزد
بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز.
صائب ( از آنندراج ).
از جنون شوری ببازار جهان انداختم
شیشه انجم ز طاق آسمان انداختم.
میرناصرعلی ( از آنندراج ).
ای ذات تو شمس و ذاتها انجم
ای ملک توکل و ملکها اجزا.
؟
- انجم فساردن [ ظ: فشاردن ] ؛ حکم کردن و شتابیدن. ( مؤید الفضلاء ).و رجوع به انجم افشردن شود:
- پرانجم ؛ پرستاره :
ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم
از معنی باشد چو سماوات پرانجم.
بدری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
- شاه انجم ؛ خورشید :
شاه انجم خادم لالای اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزید.
؟
- امثال :
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است . امیر علیشیر. ( از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290 ).

انجم. [ اَ ج ُ ] ( اِخ ) علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هَ. ق. منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت. دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست. داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامه ناصری نقل شده. از آن جمله است :

انجم . [ اَ ج ِ ] (اِ) خرد و عقل . (ناظم الاطباء). ورجوع به انجم داد شود .
- پادشاه انجم سپاه ؛ پادشاهی که عقل و خرد سپاه اوست . (ناظم الاطباء) .


انجم . [ اَ ج ُ ] (اِخ ) علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هَ . ق . منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت . دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست . داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامه ٔ ناصری نقل شده . از آن جمله است :
شبی سرخ رو از می کامران
فتادم بدرگاه صدر جهان
ببزمی چو فردوس آراسته
مهیا دراو هر چه دل خواسته
برآن شد که تا آزماید مرا
پس از آزمودن ستاید مرا
بفرمود کانجم یکی داستان
ز سهراب و رستم بنظم آر و خوان
چو فردوسی اندر جهان شعر کس
نگفت و نگوید از این پیش و پس
روانش ز یزدان فروزنده باد
بر او آفرین زآفریننده باد
ز فرمان او چون نبودم گزیر
شدم خسته ناچار فرمان پذیر.

(از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 315).


و بنا به اشاره ٔ فرهنگ سخنوران در تذکره ٔ مرآة الفصاحة، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سلطان القرائی نیز ذکر وی رفته است .

انجم . [ اَ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ نجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ستارگان . اختران . ستاره ها. اخترها :
خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی
که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی .

ناصرخسرو.


هموشد فاعل افلاک و انجم
همو بحر محیط و جان مردم .

ناصرخسرو.


اهل هنر بجمله بکردار انجمند
تو در میان اهل هنر بدر انجمی .

سوزنی .


نور دین ای بنور رای و ضمیر
بر افاضل چو مه بر انجم میر.

سوزنی .


صحن فلک از نران انجم
ماند رمه ٔ مضمران را.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 33).


انجم و افلاک بگشتن درند
راحت و محنت بگذشتن درند.

نظامی .


ذره ای است انجم ز خورشید رخت
نقطه ای است افلاک از پرگار تو.

عطار.


دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت
اما چو گریه ٔ ما تخم شرر ندارد.

کلیم (از آنندراج ).


ز صبح دانه ٔ انجم تمام میسوزد
بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز.

صائب (از آنندراج ).


از جنون شوری ببازار جهان انداختم
شیشه ٔ انجم ز طاق آسمان انداختم .

میرناصرعلی (از آنندراج ).


ای ذات تو شمس و ذاتها انجم
ای ملک توکل و ملکها اجزا.

؟


- انجم فساردن [ ظ: فشاردن ] ؛ حکم کردن و شتابیدن . (مؤید الفضلاء).و رجوع به انجم افشردن شود:
- پرانجم ؛ پرستاره :
ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم
از معنی باشد چو سماوات پرانجم .

بدری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


- شاه انجم ؛ خورشید :
شاه انجم خادم لالای اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزید.

؟


- امثال :
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است . امیر علیشیر. (از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290).

انجم .[ اَ ج ُ ] (اِخ ) میرزا محمد مستوفی پسر میرزا عبداﷲمستوفی از شاعران قرن سیزدهم بود. (از انجمن ناصری چ سنگی انجمن چهارم شخص هفتم بنقل فرهنگ سخنوران ).


فرهنگ عمید

= نجم

نجم#NAME?


گویش مازنی

/anjem/ مرتعی در کجور & هیزم یا چوب نیمه خشک

مرتعی در کجور


هیزم یا چوب نیمه خشک


واژه نامه بختیاریکا

( اَنجُم ) بی سر اَنجُم
( انجَم ) صمغ

پیشنهاد کاربران

ستارگان

جم ستارگان

انجم:ستارگان
انجم:اختران
انجم:سها
انجم:کوکب ها

ستاره

انجم /ستارگان
انجم/اختران
انجم /ستارگان زیاد

- جواهر علویه ؛ ستارگان. ( ناظم الاطباء ) .

من هم برای شما و سایر زمینه ادامه مطلب بروید و زمینه های مختلف ویندوز و مک و افزایش یافت و سپس و زمینه های مختلف است و نه و قابل و قابل قبول و و قابل استناد و مک سکسی ایرانی عکس ع

جمع ستارگان
ستاره ها



انجم یعنی جمع نجم که معنی ستارگان را دارد💙

نجم:ستاره💜
انجم:ستارگان💙

روشنان فلک. [ رَ ش َ ن ِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه ازستاره ها باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
ایا شهی که بهر لحظه روشنان فلک
نهند پیش تو بر خاک تیره پیشانی.
ظهیر فاریابی ( از شرفنامه ٔ منیری ) .
روشنان فلکی را اثری در ما نیست
حذر از گردش چشم سیهی باید کرد.
نشاط اصفهانی.

- قنادیل چرخ ؛ کنایه از ستارگان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) .

ایژن، ب، مطاکزکدتجزتخزبتح دحر
پزلهطهسب، مرو، ذ، ذ
ر - , _, _ )


کلمات دیگر: