کلمه جو
صفحه اصلی

سمه

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ملازم راهی گردیدن . ۲ - براستی و میانه راه رفتن . ۳ - ( اسم ) راه ( راست ) جمع : سموت . ۴ - روش نیکو . ۵ - قصد آهنگ . ۶ - صورت هیئت . ۷ - طرف جانب : سمت راست .
کون

لغت نامه دهخدا

سمه . [ س ِم ْ م َ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


سمه. [ س ِ م َ / م ِ ] ( اِ ) به معنی سمر باشد که دست افزار جولاهگان است ، و آن جاروب مانندی باشد که بدان آهار بر روی تاره جامه کشند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). آبگیر کوچک که جولاهان دارند و در مؤید به معنی ماله آهار و لیف جولاهان که بدان آهار بر کار باشد. ( فرهنگ رشیدی ). ماله جولاهان باشد از لیف و جامه را بدان آهار دهند. ( صحاح الفرس ). || رنگ آب را گویند و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده بهم رسد. ( برهان ) ( آنندراج ). سبزی که در آب روید و جامه غوک گویند و لهذا او را بزغه نیز گویند، زیرا که بزغ یعنی غوک در آن پنهان شود و به عربی عرمض گویند و بعضی سمر گفته اند ظاهراً مصحف سمه. ( فرهنگ رشیدی ). زنگ آب یعنی چیزی سبز که بر روی آبهای ایستاده و راکد بهم رسد. ( ناظم الاطباء ). || چوبی باشد بقدر یک وجب و سری پهن دارد و جولاهگان کرباس بنورد پیچیده را بدان مالش دهند تا هموار شود. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).چوبی که بقدر یک دو دست و سر پهن دارد و کرباس که بر نورد پیچیده باشند بدان مالند. ( فرهنگ رشیدی ). || ( ص ) پوشیده و پنهان. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ). مخفی. پنهان. نهفته. پوشیده. ( ناظم الاطباء ).

سمه. [ س ِ م َ ] ( ع مص ) داغ کردن و نشان کردن. ج ، سمات. ( برهان ). داغ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). نشان کردن و داغ نمودن. ( منتهی الارب ).

سمه. [ س ِم ْ م َ ] ( ع اِ ) کون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سمه . [ س ِ م َ ] (ع مص ) داغ کردن و نشان کردن . ج ، سمات . (برهان ). داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نشان کردن و داغ نمودن . (منتهی الارب ).


سمه . [ س ِ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی سمر باشد که دست افزار جولاهگان است ، و آن جاروب مانندی باشد که بدان آهار بر روی تاره ٔ جامه کشند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آبگیر کوچک که جولاهان دارند و در مؤید به معنی ماله ٔ آهار و لیف جولاهان که بدان آهار بر کار باشد. (فرهنگ رشیدی ). ماله ٔ جولاهان باشد از لیف و جامه را بدان آهار دهند. (صحاح الفرس ). || رنگ آب را گویند و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده بهم رسد. (برهان ) (آنندراج ). سبزی که در آب روید و جامه ٔ غوک گویند و لهذا او را بزغه نیز گویند، زیرا که بزغ یعنی غوک در آن پنهان شود و به عربی عرمض گویند و بعضی سمر گفته اند ظاهراً مصحف سمه . (فرهنگ رشیدی ). زنگ آب یعنی چیزی سبز که بر روی آبهای ایستاده و راکد بهم رسد. (ناظم الاطباء). || چوبی باشد بقدر یک وجب و سری پهن دارد و جولاهگان کرباس بنورد پیچیده را بدان مالش دهند تا هموار شود. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).چوبی که بقدر یک دو دست و سر پهن دارد و کرباس که بر نورد پیچیده باشند بدان مالند. (فرهنگ رشیدی ). || (ص ) پوشیده و پنهان . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). مخفی . پنهان . نهفته . پوشیده . (ناظم الاطباء).


سمة. [ س ُم ْ م َ ] (ع اِ) سفره ای است از برگ خرما که زیرخرمابن گسترند تا خرما از درخت بر وی افتد. (منتهی الارب ). || (ص ) دروغ باطل . (منتهی الارب ).
- ابل سمه ؛ شتران بر سر خود گذاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

دست افزاری شبیه جارو که با آن به پارچه آهار می زنند.

دانشنامه عمومی

سَمِّه، طایفه و سلسله ای از پادشاهان سند از ۷۳۴ تا ۹۲۷ است.

سُمِه یا به معنای سوراخ است. سوراخ و سُمبه هم (همراه هم )در عبارات عامیانه کاریرد دارد


گویش مازنی

/semme/ سنبه

سنبه


پیشنهاد کاربران

سَمه ( Səmə ) :در زبان ترکی یعنی خل و چل


کلمات دیگر: