شوهر، رئیس خانواده، کدخدا، خواجه، سرور، خواربار، میر جمع
( اسم ) بارخوراک خواربار.
( اسم ) بارخوراک خواربار.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی ص 526 ح ).
سوزنی .
خاقانی .
میرة. [ رَ ] (ع اِ) خواربار و غله ٔ حمل شده از جایی به جایی دور. (ناظم الاطباء). طعام . (بحر الجواهر). خواربار. (منتهی الارب ). ج ، میر. (مهذب الاسماء). || (اِمص ) غله آوری از شهری به شهری . (منتهی الارب ). بردن خوراکی و بار خوراک . (از شرح قاموس ). || عداوت و کینه . (از برهان ).
مئرة. [ م ِءْ رَ ] (ع اِ) (از «م ٔر») کینه و دشمنی . ج ، مِئَر. || سخن چینی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
همسر امیر؛ ملکه.
فاسق.
گلو