کلمه جو
صفحه اصلی

کشکو

لغت نامه دهخدا

کشکو. [ ک َ ک َ ] ( اِ ) کشکاب است که آش جو باشد. || نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کشکرک. کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شده کشکر باشد؟

کشکو. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن واقع در 10هزارگزی جنوب باختری تنکابن کنار رودخانه سه هزار با 800 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است و بدانجا یک باب دبستان وجود دارد و در تابستان گاوداران به ییلاق لاک تراشان می روند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

کشکو. [ ک َ ک َ ] (اِ) کشکاب است که آش جو باشد. || نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشکرک . کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شده ٔ کشکر باشد؟


کشکو. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن واقع در 10هزارگزی جنوب باختری تنکابن کنار رودخانه ٔ سه هزار با 800 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است و بدانجا یک باب دبستان وجود دارد و در تابستان گاوداران به ییلاق لاک تراشان می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دانشنامه عمومی

کشکو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کشکو (بندرعباس)
کشکو (تنکابن)
کشکو (لامرد)

گویش مازنی

/kashkoo/ روستایی از توابع تنکابن

روستایی از توابع تنکابن


پیشنهاد کاربران

سلام
روستای کشکو چون در کناره کوه واقع شده ، کش ( کناره ) کوه نامیده شده ، کشکوه


کلمات دیگر: