کلمه جو
صفحه اصلی

مغتنم


مترادف مغتنم : ارزشمند، باارزش، بازیافته، غنیمت

برابر پارسی : گرانمایه

فارسی به انگلیسی

regarded as a booty, [met.] valued


regarded as a booty, valued, useful, [met.] valued, welcome

welcome


مترادف و متضاد

ارزشمند، باارزش


بازیافته، غنیمت


pleasurable (صفت)
عیاش، فرح بخش، لذیذ، لذت بخش، مغتنم

۱. ارزشمند، باارزش
۲. بازیافته، غنیمت


فرهنگ فارسی

غنیمت شمرده شده، غنیمت گرفته شده، غنیمت پنداشته شده
( اسم ) ۱ - غنیمت گیرنده . ۲ - غنیمت شمرنده .

فرهنگ معین

(مُ تَ نَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - غنیمت شمرده شده . ۲ - غنیمت گرفته شده .
(مُ تَ نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) غنیمت گیرنده ، غنیمت شمرنده .

(مُ تَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - غنیمت شمرده شده . 2 - غنیمت گرفته شده .


(مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) غنیمت گیرنده ، غنیمت شمرنده .


لغت نامه دهخدا

مغتنم. [ م ُ ت َ ن َ ] ( ع ص ) غنیمت شمرده شده و هر چیز گرانمایه که به آسانی دستیاب نشود و هر چیز با قدر و قیمت و نفیس. ( از ناظم الاطباء ). غنیمت پنداشته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
غصه مفزای سران را به ستیز
خاصه کانفاس سران مغتنم است.
خاقانی.
گفت دختر ای پدرخدمت کنم
هست پندت دلپذیر و مغتنم.
مولوی.
برد او را پیش عزی کاین صنم
هست در اخبارغیبی مغتنم.
مولوی.
من به ربع عشر آن ای مغتنم
مرد شاعر را خوش و راضی کنم.
مولوی.
- مغتنم پنداشتن ؛ مغتنم دانستن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغتنم داشتن ؛ غنیمت دانستن. غنیمت شمردن : به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272 ). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغتنم دانستن ؛ قدر دانستن. هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن. ( ناظم الاطباء ).
- مغتنم شمردن ؛ غنیمت شمردن. غنیمت پنداشتن :
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود.
صائب.
|| غنیمت گرفته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || هرچیز که بی دسترنج به دست آید و هر چیز مفت و رایگان و هر چیز که آن را مفت پندارند. ( ناظم الاطباء ).

مغتنم. [ م ُ ت َ ن ِ ] ( ع ص ) غنیمت شمارنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اغتنام شود. || دارای غنیمت و توانگر شده و دولتمند. ( ناظم الاطباء ).

مغتنم . [ م ُ ت َ ن َ ] (ع ص ) غنیمت شمرده شده و هر چیز گرانمایه که به آسانی دستیاب نشود و هر چیز با قدر و قیمت و نفیس . (از ناظم الاطباء). غنیمت پنداشته شده . (غیاث ) (آنندراج ) :
غصه مفزای سران را به ستیز
خاصه کانفاس سران مغتنم است .

خاقانی .


گفت دختر ای پدرخدمت کنم
هست پندت دلپذیر و مغتنم .

مولوی .


برد او را پیش عزی کاین صنم
هست در اخبارغیبی مغتنم .

مولوی .


من به ربع عشر آن ای مغتنم
مرد شاعر را خوش و راضی کنم .

مولوی .


- مغتنم پنداشتن ؛ مغتنم دانستن . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغتنم داشتن ؛ غنیمت دانستن . غنیمت شمردن : به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مغتنم دانستن ؛ قدر دانستن . هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن . (ناظم الاطباء).
- مغتنم شمردن ؛ غنیمت شمردن . غنیمت پنداشتن :
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود.

صائب .


|| غنیمت گرفته شده . (غیاث ) (آنندراج ). || هرچیز که بی دسترنج به دست آید و هر چیز مفت و رایگان و هر چیز که آن را مفت پندارند. (ناظم الاطباء).

مغتنم . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) غنیمت شمارنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغتنام شود. || دارای غنیمت و توانگر شده و دولتمند. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. [مجاز] باارزش.
۲. غنیمت شمرده.

پیشنهاد کاربران

باارزش

نفیس


کلمات دیگر: