ناپدید شدن
فارسی به انگلیسی
abscond, disappear, dissipate, dissolve, evanesce, evaporate, go, vanish
فارسی به عربی
اختف
مترادف و متضاد
غایب شدن، ناپدید شدن، نابود شدن، پیدا نبودن، ناپیدا شدن
ناپدید شدن، به صفر رسیدن، غیب شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - پنهان شدن مخفی گشتن . ۲ - غایب شدن غیبت کردن . ۳ - غروب کردن ( ستاره )افول :[ وناپدیدشدن ستاره ازدیدار.] ۴ - فرو رفتن غرق شدن : [ وچندانکه بیشترنیرو میکرد فروتر میرفت تا ناپدید شد.] ۵ - گم شدن مفقودشدن . ۶ - فرو مالیده شدن له شدن . ۷ - نابود گشتن . ۸ - مستورشدن پوشیده شدن .
لغت نامه دهخدا
ناپدید شدن. [ پ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ناپدید گشتن. پنهان گشتن. ( ناظم الاطباء ). ناپیدا شدن. مخفی شدن. نهان شدن :
صبح شباهنگ قیامت دمید
شد علم صبح روان ناپدید.
- ناپدیدشدن خورشید ؛ غروب کردن. افول :
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید.
درخشنده خورشید شد ناپدید.
چنان بد که خورشید شد ناپدید.
سیاه و تیره شود گرچه روشنست جهان.
|| فرو رفتن. غرق شدن :
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید.
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
بدان ژرف دریا شود ناپدید.
بگفت این سخن گشت از او ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
هم اندرزمان ز او شود ناپدید.
همانگه ز دیدار شد ناپدید.
خان خاقان چو گوش کرد پیام
کز جهان ناپدید شد بهرام.
سر چو سیمرغ درکشید از ما.
صبح شباهنگ قیامت دمید
شد علم صبح روان ناپدید.
خاقانی.
و اعلام ظلام در افق باختر ناپدید شد. ( سندبادنامه ص 328 ). و زاغ شام در زوایای مغرب ناپدید شد. ( سندبادنامه ص 304 ).- ناپدیدشدن خورشید ؛ غروب کردن. افول :
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید.
فردوسی.
چنین تا شب تیره سر برکشیددرخشنده خورشید شد ناپدید.
فردوسی.
چو لشکر بنزد دهستان رسیدچنان بد که خورشید شد ناپدید.
فردوسی.
هر آینه که چوخورشید ناپدید شودسیاه و تیره شود گرچه روشنست جهان.
فرخی.
- ناپدید شدن راه ؛ محو شدن آثار راه. کور شدن جاده.|| فرو رفتن. غرق شدن :
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
چو پوشید شد در زمین ناپدیدکس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
که خورشید تابان چو آنجا رسیدبدان ژرف دریا شود ناپدید.
فردوسی.
و چندانکه بیشتر نیرو میکرد فروترمیرفت تا ناپدید شد. ( فارسنامه ص 82 ). || غایب شدن. ( ناظم الاطباء ). غیب شدن. ناپیدا شدن : بگفت این سخن گشت از او ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
چو بیننده دیدارش از دور دیدهم اندرزمان ز او شود ناپدید.
فردوسی.
بخورد و ز بالین او برپریدهمانگه ز دیدار شد ناپدید.
فردوسی.
و ارقیت و جمله پریان در هوا ناپدید شدند. ( اسکندرنامه خطی ). و تخت سلیمان را برداشت و به هوا برد و از چشم خلق ناپدید شد. ( قصص الانبیاء ص 175 ). بعداز آن فرشته ناپدید شد. ( قصص ص 59 ). پس قابیل آن سنگ را برداشت و به تعلیم ابلیس سر هابیل را بکوفت و بکشت و ابلیس ناپدید شد. ( قصص ص 26 ). آن اسب جفته ای بر سینه او [ یزدگرد ] زد و او را بر جای بکشت و اسب ناپدید شد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 74 ). بزهد و علم مشغول گشت و ناپدید شد. ( فارسنامه ابن بلخی ).خان خاقان چو گوش کرد پیام
کز جهان ناپدید شد بهرام.
نظامی.
مدتی گشت ناپدید از ماسر چو سیمرغ درکشید از ما.
ناپدید شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناپدید گشتن . پنهان گشتن . (ناظم الاطباء). ناپیدا شدن . مخفی شدن . نهان شدن :
صبح شباهنگ قیامت دمید
شد علم صبح روان ناپدید.
و اعلام ظلام در افق باختر ناپدید شد. (سندبادنامه ص 328). و زاغ شام در زوایای مغرب ناپدید شد. (سندبادنامه ص 304).
- ناپدیدشدن خورشید ؛ غروب کردن . افول :
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید.
چنین تا شب تیره سر برکشید
درخشنده خورشید شد ناپدید.
چو لشکر بنزد دهستان رسید
چنان بد که خورشید شد ناپدید.
هر آینه که چوخورشید ناپدید شود
سیاه و تیره شود گرچه روشنست جهان .
- ناپدید شدن راه ؛ محو شدن آثار راه . کور شدن جاده .
|| فرو رفتن . غرق شدن :
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید.
چو پوشید شد در زمین ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
که خورشید تابان چو آنجا رسید
بدان ژرف دریا شود ناپدید.
و چندانکه بیشتر نیرو میکرد فروترمیرفت تا ناپدید شد. (فارسنامه ص 82). || غایب شدن . (ناظم الاطباء). غیب شدن . ناپیدا شدن :
بگفت این سخن گشت از او ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
چو بیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان ز او شود ناپدید.
بخورد و ز بالین او برپرید
همانگه ز دیدار شد ناپدید.
و ارقیت و جمله ٔ پریان در هوا ناپدید شدند. (اسکندرنامه ٔ خطی ). و تخت سلیمان را برداشت و به هوا برد و از چشم خلق ناپدید شد. (قصص الانبیاء ص 175). بعداز آن فرشته ناپدید شد. (قصص ص 59). پس قابیل آن سنگ را برداشت و به تعلیم ابلیس سر هابیل را بکوفت و بکشت و ابلیس ناپدید شد. (قصص ص 26). آن اسب جفته ای بر سینه ٔ او [ یزدگرد ] زد و او را بر جای بکشت و اسب ناپدید شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 74). بزهد و علم مشغول گشت و ناپدید شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
خان خاقان چو گوش کرد پیام
کز جهان ناپدید شد بهرام .
مدتی گشت ناپدید از ما
سر چو سیمرغ درکشید از ما.
|| مفقود شدن . گم شدن . (ناظم الاطباء). زایل شدن . از بین رفتن . تباه شدن :
گنه کار چون روی بیژن بدید
خرد شد ز مغزش همه ناپدید.
بیامد به پیش سیاوش رسید
جوانمردی و شرم شد ناپدید.
ندانم که بر تو چه خواهد رسید
که اندر دلت شد خرد ناپدید.
چو فرزند و داماد راکشته دید
ز مغز و دلش رای شد ناپدید.
نکردی تمتع نخوردی نبید
کزین هر دو گردد خرد ناپدید.
|| له شدن . فرومالیده شدن . تباه شدن :
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید.
|| نابود شدن . (ناظم الاطباء). || اندثار. اندراس . (منتهی الارب ).نیست شدن . معدوم شدن . فنا شدن . فانی شدن . محو شدن . اضمحلال . زهوق . از بین رفتن :
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
شد آن آرزو از دلش ناپدید.
که یزدان شما را بدان آفرید
که رنج وبدیها شود ناپدید.
ز رستم نخواهد جهان آرمید
نخواهد شدن نام او ناپدید.
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه باغ و بوستان .
پیدا از آن شدند که گشتند ناپدید
ز آن بی تن و سرند که اندر تن و سرند.
ریاحین ز بستان شود ناپدید
نجوید در باغ را کس کلید.
در ایام عجم به قم کاریزهای بسیار بوده اند و خراب شده اند و فرود آمده و آثار آن ناپدید شده . (تاریخ قم ص 41). || تعفی . (منتهی الارب ). پوشیده شدن . مستور شدن . از چشم پوشیده و پنهان شدن :
همه کشور از برف شد ناپدید
به یک هفته کس روز روشن ندید.
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین شد از آن خیمه ها ناپدید.
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر
شده زر همه ناپدید از گهر.
کس از جنگجویان گیتی ندید
که از کشتگان خاک شد ناپدید.
- از چیزی ناپدید شدن ؛ بترک آن گفتن :
انوشه کسی که بزرگی ندید
نبایدش از تخت شد ناپدید.
- ناپدید شدن سر به ننگ و از ننگ ؛ غرق ننگ شدن . ننگین شدن . بدنام شدن :
بشد تازیان تا به خلخ رسید
به ننگ ازکیان سر شده ناپدید.
به ننگ اندرون سر شود ناپدید
به رزم کروخان بباید کشید.
صبح شباهنگ قیامت دمید
شد علم صبح روان ناپدید.
خاقانی .
و اعلام ظلام در افق باختر ناپدید شد. (سندبادنامه ص 328). و زاغ شام در زوایای مغرب ناپدید شد. (سندبادنامه ص 304).
- ناپدیدشدن خورشید ؛ غروب کردن . افول :
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید.
فردوسی .
چنین تا شب تیره سر برکشید
درخشنده خورشید شد ناپدید.
فردوسی .
چو لشکر بنزد دهستان رسید
چنان بد که خورشید شد ناپدید.
فردوسی .
هر آینه که چوخورشید ناپدید شود
سیاه و تیره شود گرچه روشنست جهان .
فرخی .
- ناپدید شدن راه ؛ محو شدن آثار راه . کور شدن جاده .
|| فرو رفتن . غرق شدن :
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید.
فردوسی .
چو پوشید شد در زمین ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی .
که خورشید تابان چو آنجا رسید
بدان ژرف دریا شود ناپدید.
فردوسی .
و چندانکه بیشتر نیرو میکرد فروترمیرفت تا ناپدید شد. (فارسنامه ص 82). || غایب شدن . (ناظم الاطباء). غیب شدن . ناپیدا شدن :
بگفت این سخن گشت از او ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی .
چو بیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان ز او شود ناپدید.
فردوسی .
بخورد و ز بالین او برپرید
همانگه ز دیدار شد ناپدید.
فردوسی .
و ارقیت و جمله ٔ پریان در هوا ناپدید شدند. (اسکندرنامه ٔ خطی ). و تخت سلیمان را برداشت و به هوا برد و از چشم خلق ناپدید شد. (قصص الانبیاء ص 175). بعداز آن فرشته ناپدید شد. (قصص ص 59). پس قابیل آن سنگ را برداشت و به تعلیم ابلیس سر هابیل را بکوفت و بکشت و ابلیس ناپدید شد. (قصص ص 26). آن اسب جفته ای بر سینه ٔ او [ یزدگرد ] زد و او را بر جای بکشت و اسب ناپدید شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 74). بزهد و علم مشغول گشت و ناپدید شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
خان خاقان چو گوش کرد پیام
کز جهان ناپدید شد بهرام .
نظامی .
مدتی گشت ناپدید از ما
سر چو سیمرغ درکشید از ما.
نظامی .
|| مفقود شدن . گم شدن . (ناظم الاطباء). زایل شدن . از بین رفتن . تباه شدن :
گنه کار چون روی بیژن بدید
خرد شد ز مغزش همه ناپدید.
فردوسی .
بیامد به پیش سیاوش رسید
جوانمردی و شرم شد ناپدید.
فردوسی .
ندانم که بر تو چه خواهد رسید
که اندر دلت شد خرد ناپدید.
فردوسی .
چو فرزند و داماد راکشته دید
ز مغز و دلش رای شد ناپدید.
فردوسی .
نکردی تمتع نخوردی نبید
کزین هر دو گردد خرد ناپدید.
نظامی .
|| له شدن . فرومالیده شدن . تباه شدن :
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید.
فردوسی .
|| نابود شدن . (ناظم الاطباء). || اندثار. اندراس . (منتهی الارب ).نیست شدن . معدوم شدن . فنا شدن . فانی شدن . محو شدن . اضمحلال . زهوق . از بین رفتن :
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
شد آن آرزو از دلش ناپدید.
فردوسی .
که یزدان شما را بدان آفرید
که رنج وبدیها شود ناپدید.
فردوسی .
ز رستم نخواهد جهان آرمید
نخواهد شدن نام او ناپدید.
فردوسی .
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه باغ و بوستان .
منوچهری .
پیدا از آن شدند که گشتند ناپدید
ز آن بی تن و سرند که اندر تن و سرند.
ناصرخسرو.
ریاحین ز بستان شود ناپدید
نجوید در باغ را کس کلید.
نظامی .
در ایام عجم به قم کاریزهای بسیار بوده اند و خراب شده اند و فرود آمده و آثار آن ناپدید شده . (تاریخ قم ص 41). || تعفی . (منتهی الارب ). پوشیده شدن . مستور شدن . از چشم پوشیده و پنهان شدن :
همه کشور از برف شد ناپدید
به یک هفته کس روز روشن ندید.
فردوسی .
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین شد از آن خیمه ها ناپدید.
فردوسی .
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر
شده زر همه ناپدید از گهر.
فردوسی .
کس از جنگجویان گیتی ندید
که از کشتگان خاک شد ناپدید.
فردوسی .
- از چیزی ناپدید شدن ؛ بترک آن گفتن :
انوشه کسی که بزرگی ندید
نبایدش از تخت شد ناپدید.
فردوسی .
- ناپدید شدن سر به ننگ و از ننگ ؛ غرق ننگ شدن . ننگین شدن . بدنام شدن :
بشد تازیان تا به خلخ رسید
به ننگ ازکیان سر شده ناپدید.
فردوسی .
به ننگ اندرون سر شود ناپدید
به رزم کروخان بباید کشید.
فردوسی .
دانشنامه عمومی
ناپدید شدن فیلمی به کارگردانی علی عسگری، محصول سال ۱۳۹۶ است. این فیلم به عنوان اولین فیلم بلند علی عسگری به عنوان نماینده ایران در بخش افق های هفتاد و چهارمین جشنواره فیلم ونیز حضور دشت.
۸ سپتامبر ۲۰۱۷ (۲۰۱۷-09-۰۸) (ونیز)
۸ سپتامبر ۲۰۱۷ (۲۰۱۷-09-۰۸) (ونیز)
wiki: فرانسه و با الهام از مجموعه تلویزیونی اسپانیایی با نام Desaparecida. این مجموعه در انگلستان با نام The Disappearance به صورت زیرنویس پخش شده است و در زبان فارسی با نام معمای لئا (در عنوان بندی لیا) دوبله و پخش شده است.
ناپدید شدن در بانک اطلاعات اینترنتی فیلم ها (IMDb)
داستان سریال دربارهٔ دختر یک خانواده با نام لئا است که شبی برای تفریح از خانه خارج می شود ولی دیگر به خانه بازنمی گردد…
ویکی پدیای انگلیسی
ناپدید شدن در بانک اطلاعات اینترنتی فیلم ها (IMDb)
داستان سریال دربارهٔ دختر یک خانواده با نام لئا است که شبی برای تفریح از خانه خارج می شود ولی دیگر به خانه بازنمی گردد…
ویکی پدیای انگلیسی
پیشنهاد کاربران
افول
غیب زده
زایل . . . .
کلمات دیگر: