ابسته
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
رحم
مترادف و متضاد
ابستن، بار دار، حامله، ابسته
فرهنگ فارسی
( آبسته ) ۱ - ( صفت ) آبستن . ۲ - ( اسم ) زهدان رحم .
زمین راست کرده برای زراعت رحم زهدان
جاسوس و چاپلوس
زمین راست کرده برای زراعت رحم زهدان
جاسوس و چاپلوس
فرهنگ معین
( آبسته ) (بِ تِ ) ۱ - (ص . ) آبستن . ۲ - ( اِ. ) زهدان ، رحم .
(بَ تِ ) ( اِ. ) زمین آماده برای کاشت .
(بَ تِ ) ( اِ. ) زمین آماده برای کاشت .
لغت نامه دهخدا
( آبسته ) آبسته. [ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) آبست. زمین راست کرده برای زراعت.
آبسته. [ ب ِ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) آبست. زهدان. رَحِم. || ( ص ) آبستن. || متملق و چاپلوس. خوشامدگوی. معانی مذکور در فرهنگها برای این کلمه آمده است و شاهدی برای هیچیک یافته نشد، تنها این کلمه در بیت ذیل دیده میشود :
نه آرامید دیو دژ برامش
همان آبسته خوی خویش کامش
جز آنگاهی که کار ویس و رامین
بیامیزد بهم چون چرب و شیرین.
ابسته. [ اَ ب ِ ت َ / ت ِ ] ( ص ) جاسوس و چاپلوس . مُنهی. کارآگاه. این کلمه را در فرهنگها انیشه و ایشه و در فرهنگ اسدی ابیشه نیز بهمین معنی ضبط کرده اندو شاهدی برای هیچیک نیاورده اند. تنها در فرهنگ اسدی آمده است : ابیشه ، جاسوس بود. شهید گوید :
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرْت ببینم به بام بر.
و ظاهراً صور دیگر، مصحف این صورت اخیر یعنی ابیشه است ، رسم الخط قدیم اپیشه. رجوع به اپیشه شود.
آبسته. [ ب ِ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) آبست. زهدان. رَحِم. || ( ص ) آبستن. || متملق و چاپلوس. خوشامدگوی. معانی مذکور در فرهنگها برای این کلمه آمده است و شاهدی برای هیچیک یافته نشد، تنها این کلمه در بیت ذیل دیده میشود :
نه آرامید دیو دژ برامش
همان آبسته خوی خویش کامش
جز آنگاهی که کار ویس و رامین
بیامیزد بهم چون چرب و شیرین.
( ویس و رامین ).
باحتمالی ضعیف آبسته در این بیت چاپلوس و جاسوس و خوشامدگو و شاید به معنی واسطه بین عاشق و معشوق باشد.ابسته. [ اَ ب ِ ت َ / ت ِ ] ( ص ) جاسوس و چاپلوس . مُنهی. کارآگاه. این کلمه را در فرهنگها انیشه و ایشه و در فرهنگ اسدی ابیشه نیز بهمین معنی ضبط کرده اندو شاهدی برای هیچیک نیاورده اند. تنها در فرهنگ اسدی آمده است : ابیشه ، جاسوس بود. شهید گوید :
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرْت ببینم به بام بر.
و ظاهراً صور دیگر، مصحف این صورت اخیر یعنی ابیشه است ، رسم الخط قدیم اپیشه. رجوع به اپیشه شود.
ابسته . [ اَ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) جاسوس و چاپلوس . مُنهی . کارآگاه . این کلمه را در فرهنگها انیشه و ایشه و در فرهنگ اسدی ابیشه نیز بهمین معنی ضبط کرده اندو شاهدی برای هیچیک نیاورده اند. تنها در فرهنگ اسدی آمده است : ابیشه ، جاسوس بود. شهید گوید :
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرْت ببینم به بام بر.
و ظاهراً صور دیگر، مصحف این صورت اخیر یعنی ابیشه است ، رسم الخط قدیم اپیشه . رجوع به اپیشه شود.
فرهنگ عمید
( آبسته ) زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند، زمین آماده برای زراعت.
کلمات دیگر: