مترادف ابشخور : ( آبشخور ) آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل، روزی، قسمت، نصیب، تقدیر، سرنوشت، مشرب، مقام، منزل، موطن
ابشخور
مترادف ابشخور : ( آبشخور ) آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل، روزی، قسمت، نصیب، تقدیر، سرنوشت، مشرب، مقام، منزل، موطن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
قدر
مترادف و متضاد
سرگذشت، تقدیر، سرنوشت، فلک، ابشخور، نصیب و قسمت
تغار، ابشخور، سنگاب
مخزن، اب انبار، ابشخور، مشرب، استخر، محل چشمه اب معدنی
فرهنگ فارسی
( آبشخور ) ( اسم ) ۱ - جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان برداشت و خورد آبشخوار مشرب منهل آبخور . ۲ - ظرف آبخوری . ۳ - منزل مقام موطن . ۴ - نصیب قسمت . ۵ - سرنوشت .
مشرب شریعه
روزی، بهره، نصیب، قسمت، جای زیست، جای آب خوردن یا آب برداشتن درکنارچشمه، آبشخوار، آبشخورد، آبخور، آبخورد
مشرب شریعه
روزی، بهره، نصیب، قسمت، جای زیست، جای آب خوردن یا آب برداشتن درکنارچشمه، آبشخوار، آبشخورد، آبخور، آبخورد
فرهنگ معین
( آبشخور ) (بِ خُ ) (اِمر. ) = آبشخوار. آبشخورد: ۱ - جای خوردن یا برداشتن آب . ۲ - ظرف آبخوری . ۳ - منزل ، مقام . ۴ - بهره ، قسمت . ۵ - سرنوشت .
لغت نامه دهخدا
( آبشخور ) آبشخور. [ ب ِ خوَرْ / خُرْ ] ( اِ مرکب ) جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد و یا توان برداشت. ورد. مورد. مشرب. منهل. شریعه. مشرع. عَطَن. معطن. مشربه. شرعه. حوض. آبخور. سرچشمه. آبشخوار : الملحاح ؛ آن شتر که از آبشخور ( عطن. معطن ) واتَر نیاید. ( السامی فی الاسامی ).
جهان دار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ.
به آبشخور آید گوزن و پلنگ.
هم آبشخورش نیز کمتر نبود
بپستان چنان خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فرود آمدن را نیابی تو جای.
به آبشخور آری همی گرگ و میش.
ببهرام داد آن زمان دخترش
بدان تا بچین باشد آبشخورش.
همانجابد آرام و آبشخورت.
بشهر تو کرد ایزد آبشخورم.
رفتم پس آبشخورم او از پس آبشخورش.
یکی راه بگشای تا بگذرم
بجایی که کرد ایزد آبشخورم.
ز جای دگر جویم آبشخورم.
بخت بد تا بکجا میبرد آبشخور ما.
جهان دار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ.
فردوسی.
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به آبشخور آید گوزن و پلنگ.
فردوسی.
چرا گاه این گاو بدتر نبودهم آبشخورش نیز کمتر نبود
بپستان چنان خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
گیا نیست و آبشخور چارپای فرود آمدن را نیابی تو جای.
فردوسی.
همان از دل پاک و پاکیزه کیش به آبشخور آری همی گرگ و میش.
فردوسی.
|| منزل. مقام. موطن : ببهرام داد آن زمان دخترش
بدان تا بچین باشد آبشخورش.
فردوسی.
بتوران زمین زادی از مادرت همانجابد آرام و آبشخورت.
فردوسی.
بدو گفت رستم ترا کهترم بشهر تو کرد ایزد آبشخورم.
فردوسی.
دستش نگیرد حیدرم دستم نگیرد عمّرش رفتم پس آبشخورم او از پس آبشخورش.
ناصرخسرو.
|| نصیب. قسمت. روزی : یکی راه بگشای تا بگذرم
بجایی که کرد ایزد آبشخورم.
فردوسی.
وگر هیچ رنج آیدت بگذرم ز جای دگر جویم آبشخورم.
فردوسی.
ما برفتیم تو دانی و دل غمخور مابخت بد تا بکجا میبرد آبشخور ما.
حافظ.
فرهنگ عمید
( آبشخور ) ۱. [مجاز] روزی، بهره، نصیب، قسمت.
۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت.
۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲۸۶ ).
۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت.
۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲۸۶ ).
جدول کلمات
آبشخور
قسمت, بهره, نصیب, روزی
قسمت, بهره, نصیب, روزی
پیشنهاد کاربران
نصیب وقسمت
سر چشمه
سرچشمه
جایی که آبی گوارا دارد
جایی که آبی گوارا دارد
آبشخور با توجه به خود کلمه سرچشمه ی جایی که میتوان آبی گوارا نوشید
سرچشمه. جای که از آن میتوان آبی گوارا نوشید
مشرب ( آبشخور )
کلمات دیگر: