ابرش
فارسی به انگلیسی
brindle, brindled
فارسی به عربی
منقط
فرهنگ اسم ها
اسم: ابرش (پسر) (فارسی) (تلفظ: abrash) (فارسی: ابرش) (انگلیسی: abrash)
معنی: اسب
معنی: اسب
مترادف و متضاد
الوده، ابری، پر از لکه، ابرش، چند در میان
فرهنگ فارسی
( صفت ) زیوری از زیورهای اسب رخش چپار ملمع اسب که نقطه های خرد دارد . اسبی که بر اعضای او نقطه ها باشد مخالف رنگ اعضا اسب که موی سرخ و سیاه و سفید دارد آنکه رنگ سرخ و سفید در هم آمیخته دارد . یا مکان ابرش . آنجای که گیاهان رنگارنگ و بسیار دارد .
نام یکی از خوشنویسان خط عرب
نام یکی از خوشنویسان خط عرب
فرهنگ معین
(اَ رَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - اسبی که در پوستش لکه هایی غیر از رنگ اصلی اش وجود داشته باشد. ۲ - زیوری از زیورهای اسب .
لغت نامه دهخدا
ابرش. [ اَ رَ ] ( ع ص ، اِ ) زیوری از زیورهای اسب. رخش. چپار. ( منتهی الارب ). ملمع. اسب که نقطه های خرد دارد. ( مهذب الاسماء ). آنکه بر پوست نقطه های سفید دارد. ( دستوراللغه ادیب نطنزی ). اسب که نقطه های سپید دارد مخالف باقی رنگ. اسبی که بر اعضای او نقطه ها باشد مخالف رنگ اعضا. ( منتهی الارب ). اسبی که نقطه ٔمخالف رنگ او بر او باشد. ( برهان قاطع ). اسب که موی سرخ و سیاه و سفید دارد. آنکه رنگ سرخ و سپید درهم آمیخته دارد. مؤنث : بَرْشاء. ج ، بُرْش :
یکی تیر برداشت از ترکشش
بزد بر بر و سینه ابرشش.
سیه خایه و تند و پولادسم.
زآهن بکردند اسب و سوار...
از آن ابرش و بور و خنگ و سیاه
که دیده ست هرگز ز آهن سپاه ؟
بلرزیدی از هیبتش روزگار.
نه آرام دارد تو گوئی بجای.
سر ابرش آورد ناگه به بند.
همی سوختندش ز بهر گزند.
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست.
شده باز چون چرمه ابرش ز گرد.
بکف تیغ زرد ابرشی تند، زیر.
درخشش کمان ، آسمان ترکش است.
ابرش و خنگ و بور و جم زیور.
- ابرش خورشید ؛ کنایه از آسمانست.
|| ( اِخ ) لقب جذیمةبن مالک ، پادشاهی از عرب ، و او بیماری برص داشت و مردم از ابرص گفتن او ترسیدندی و ابرش گفتندی.
ابرش. [ اَ رَ ]( اِخ ) نام یکی از خوشنویسان خط عرب. ( ابن الندیم ).
یکی تیر برداشت از ترکشش
بزد بر بر و سینه ابرشش.
فردوسی.
سیه چشم و بور ابرش و گاودُم سیه خایه و تند و پولادسم.
فردوسی.
بفرمود تازان فزون از هزارزآهن بکردند اسب و سوار...
از آن ابرش و بور و خنگ و سیاه
که دیده ست هرگز ز آهن سپاه ؟
فردوسی.
چو بر ابرش تند گشتی سواربلرزیدی از هیبتش روزگار.
فردوسی.
یکی بور ابرش به پیشش بپای نه آرام دارد تو گوئی بجای.
فردوسی.
بینداخت رستم کیانی کمندسر ابرش آورد ناگه به بند.
فردوسی.
چنان گشت ابرش که در شب سپندهمی سوختندش ز بهر گزند.
فردوسی.
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست.
منوچهری.
چو ابرش شده چرمه از خون مردشده باز چون چرمه ابرش ز گرد.
اسدی.
که آن کایدر استاده بد همچو شیربکف تیغ زرد ابرشی تند، زیر.
اسدی.
هوا رزمگه ، کوهش این ابرش است درخشش کمان ، آسمان ترکش است.
اسدی.
آتش و آب و باد و خاک شده ابرش و خنگ و بور و جم زیور.
مسعودسعد.
|| فیروزه دورنگ. ( جواهرنامه ). || مکان ابرش ؛ آنجای که گیاهان رنگارنگ وبسیار دارد. - ابرش خورشید ؛ کنایه از آسمانست.
|| ( اِخ ) لقب جذیمةبن مالک ، پادشاهی از عرب ، و او بیماری برص داشت و مردم از ابرص گفتن او ترسیدندی و ابرش گفتندی.
ابرش. [ اَ رَ ]( اِخ ) نام یکی از خوشنویسان خط عرب. ( ابن الندیم ).
ابرش . [ اَ رَ ] (ع ص ، اِ) زیوری از زیورهای اسب . رخش . چپار. (منتهی الارب ). ملمع. اسب که نقطه های خرد دارد. (مهذب الاسماء). آنکه بر پوست نقطه های سفید دارد. (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). اسب که نقطه های سپید دارد مخالف باقی رنگ . اسبی که بر اعضای او نقطه ها باشد مخالف رنگ اعضا. (منتهی الارب ). اسبی که نقطه ٔمخالف رنگ او بر او باشد. (برهان قاطع). اسب که موی سرخ و سیاه و سفید دارد. آنکه رنگ سرخ و سپید درهم آمیخته دارد. مؤنث : بَرْشاء. ج ، بُرْش :
یکی تیر برداشت از ترکشش
بزد بر بر و سینه ٔ ابرشش .
سیه چشم و بور ابرش و گاودُم
سیه خایه و تند و پولادسم .
بفرمود تازان فزون از هزار
زآهن بکردند اسب و سوار...
از آن ابرش و بور و خنگ و سیاه
که دیده ست هرگز ز آهن سپاه ؟
چو بر ابرش تند گشتی سوار
بلرزیدی از هیبتش روزگار.
یکی بور ابرش به پیشش بپای
نه آرام دارد تو گوئی بجای .
بینداخت رستم کیانی کمند
سر ابرش آورد ناگه به بند.
چنان گشت ابرش که در شب سپند
همی سوختندش ز بهر گزند.
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست .
چو ابرش شده چرمه از خون مرد
شده باز چون چرمه ابرش ز گرد.
که آن کایدر استاده بد همچو شیر
بکف تیغ زرد ابرشی تند، زیر.
هوا رزمگه ، کوهش این ابرش است
درخشش کمان ، آسمان ترکش است .
آتش و آب و باد و خاک شده
ابرش و خنگ و بور و جم زیور.
|| فیروزه ٔ دورنگ . (جواهرنامه ). || مکان ابرش ؛ آنجای که گیاهان رنگارنگ وبسیار دارد.
- ابرش خورشید ؛ کنایه از آسمانست .
|| (اِخ ) لقب جذیمةبن مالک ، پادشاهی از عرب ، و او بیماری برص داشت و مردم از ابرص گفتن او ترسیدندی و ابرش گفتندی .
یکی تیر برداشت از ترکشش
بزد بر بر و سینه ٔ ابرشش .
فردوسی .
سیه چشم و بور ابرش و گاودُم
سیه خایه و تند و پولادسم .
فردوسی .
بفرمود تازان فزون از هزار
زآهن بکردند اسب و سوار...
از آن ابرش و بور و خنگ و سیاه
که دیده ست هرگز ز آهن سپاه ؟
فردوسی .
چو بر ابرش تند گشتی سوار
بلرزیدی از هیبتش روزگار.
فردوسی .
یکی بور ابرش به پیشش بپای
نه آرام دارد تو گوئی بجای .
فردوسی .
بینداخت رستم کیانی کمند
سر ابرش آورد ناگه به بند.
فردوسی .
چنان گشت ابرش که در شب سپند
همی سوختندش ز بهر گزند.
فردوسی .
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست .
منوچهری .
چو ابرش شده چرمه از خون مرد
شده باز چون چرمه ابرش ز گرد.
اسدی .
که آن کایدر استاده بد همچو شیر
بکف تیغ زرد ابرشی تند، زیر.
اسدی .
هوا رزمگه ، کوهش این ابرش است
درخشش کمان ، آسمان ترکش است .
اسدی .
آتش و آب و باد و خاک شده
ابرش و خنگ و بور و جم زیور.
مسعودسعد.
|| فیروزه ٔ دورنگ . (جواهرنامه ). || مکان ابرش ؛ آنجای که گیاهان رنگارنگ وبسیار دارد.
- ابرش خورشید ؛ کنایه از آسمانست .
|| (اِخ ) لقب جذیمةبن مالک ، پادشاهی از عرب ، و او بیماری برص داشت و مردم از ابرص گفتن او ترسیدندی و ابرش گفتندی .
ابرش . [ اَ رَ ](اِخ ) نام یکی از خوشنویسان خط عرب . (ابن الندیم ).
فرهنگ عمید
۱. اسبی که خال های مخالف رنگ (خصوصاً سرخ و سفید ) خود داشته باشد.
۲. [مجاز] رنگارنگ.
۲. [مجاز] رنگارنگ.
دانشنامه عمومی
اسب اَبرَش معمولاً به رنگ اسبی گفته می شود که روی بدن نقطه های سفیدی بر خلاف رنگ اصلی بدن داشته باشد.این حالت تحت تاثیر چندین ژن است.
قره ابرش
رنگ (اسب)
اسب ابلق
بور ابرش نام رنگ اسبی است که بدنش سرخ رنگ بوده و خال های سفید داشته باشد.
قره ابرش
رنگ (اسب)
اسب ابلق
بور ابرش نام رنگ اسبی است که بدنش سرخ رنگ بوده و خال های سفید داشته باشد.
wiki: بخش احمدآباد شهرستان مشهد در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان پیوه ژن قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۹۹ نفر (۱۳۹خانوار) بوده است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان پیوه ژن قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۹۹ نفر (۱۳۹خانوار) بوده است.
wiki: ابرش (مشهد)
اسبی که لکه هائی غیر از رنگ اصلیش روی پوستش داشته باشد
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اَبرَش به فتح الف و راء به معنی رنگارنگ می باشد از آن در باب حج سخن گفته شده است.
مستحب است سنگریزه هایی که برای رمی جمره به کار مى رود، رنگین و نقطه دار باشد.
جواهر الکلام ج۱۹، ص۹۶-۹۷
۱. ↑ جواهر الکلام ج۱۹، ص۹۶-۹۷
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت علیهم السلام ج۱، ص۲۳۲
...
مستحب است سنگریزه هایی که برای رمی جمره به کار مى رود، رنگین و نقطه دار باشد.
جواهر الکلام ج۱۹، ص۹۶-۹۷
۱. ↑ جواهر الکلام ج۱۹، ص۹۶-۹۷
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت علیهم السلام ج۱، ص۲۳۲
...
wikifeqh: ابرش
گویش مازنی
/abresh/ جانور دو رنگ - خال خالی
۱جانور دو رنگ ۲خال خالی
پیشنهاد کاربران
نوعی اسب که روی بدنش خال هایی وجود دارد
اسب خالدار
کلمات دیگر: