کوزه، ابریق، ابدستان، افتابه، تنگابخوری اطاق خواب
ابدستان
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( آبدستان ) ( اسم ) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند ابریق مطهره.
آب دستان
آفتابه، ابریق، آبدست دادن، آبی که در آفتابه کنندبرای دست وروشستن
آب دستان
آفتابه، ابریق، آبدست دادن، آبی که در آفتابه کنندبرای دست وروشستن
فرهنگ معین
( آبدستان ) (دَ ) (اِمر. ) ابریق ، آفتابه .
لغت نامه دهخدا
( آبدستان ) آبدستان. [ دَ ] ( اِ مرکب ) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند. ابریق. ( مهذب الاسماء ). تاموره. مطهره :
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست.
آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده.
من خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان باآبدستان میرسند.
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست.
عسجدی یا سنائی یا عنصری.
درساعت طشت و آبدستان بیاوردند. ( تاریخ برامکه ).آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده.
خاقانی.
آبدستان در مصراع ثانی این بیت شاید بمعنی ابریق یا خادم و چاکر باشد.من خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان باآبدستان میرسند.
مولوی.
|| مشربه.فرهنگ عمید
( آب دستان ) = آفتابه: کنیزک ببُرد آبدستان و تَشت / ز دیدار مهمان همی خیره گشت (فردوسی: ۶/۴۹۱ ).
کلمات دیگر: