درقوطي کنسروشده , مست باده
معلب
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
معلب. [ م ُ ع َل ْ ل ِ ] ع ص ) مرد علبةساز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سازنده علبة . ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معلب. [ م ُ ع َل ْ ل َ ] ( ع ص ) شتری که دارای نشان علاب در گردن باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
معلب. [ م ُ ع َل ْ ل َ ] ( ع ص ) شتری که دارای نشان علاب در گردن باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
معلب . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) شتری که دارای نشان علاب در گردن باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
معلب . [ م ُ ع َل ْ ل ِ ] ع ص ) مرد علبةساز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سازنده ٔ علبة . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: