ضدعفوني شده , بي گند , نازا , عقيم , بي بار , بي حصل , باير , سترون
معقم
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
معقم. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) یکی معاقم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هریک از مهره های پشت از بند گردن تا بن دنب. ج ، معاقم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معاقم شود. || گره ِ کاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گرهی که در کاه باشد. ( از اقرب الموارد ).
کلمات دیگر: