galloper, invader
تازنده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- دونده تند رو . ۲- دواننده.
فرهنگ معین
(زَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - دونده ، تندرو. ۲ - دواننده .
لغت نامه دهخدا
تازنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) دونده. ( آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو :
چو خورشید بر چرخ لشکر کشید
شب تار تازنده شد ناپدید
یکی انجمن کرد خاقان چین
بزرگان و گردان توران زمین.
تازنده ای زی گمرهی
سازنده ای با ناسزا.
تازنده شب تیره پس روز منور.
که اند این هفت سالاران لشکر؟
چنین گفت از آن پس به ایزدگشسب
که این تیغزن شیر تازنده اسب.
بود تخت شاهی سزاوار ما؟
چو خورشید بر چرخ لشکر کشید
شب تار تازنده شد ناپدید
یکی انجمن کرد خاقان چین
بزرگان و گردان توران زمین.
فردوسی.
مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را بجایی فرستاده آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117 ). تازنده های چند از خوارزم رسیدند و خبر کشتن عبدالجبار پسر خواجه بزرگ و قوم وی را آوردند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 482 ).تازنده ای زی گمرهی
سازنده ای با ناسزا.
ناصرخسرو.
آمد برخم تیرگی و نور برون تاخت تازنده شب تیره پس روز منور.
ناصرخسرو.
چه اند این لشکر تازنده هموارکه اند این هفت سالاران لشکر؟
ناصرخسرو.
ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار.( گلستان ).
|| به تاخت آورنده. دواننده : چنین گفت از آن پس به ایزدگشسب
که این تیغزن شیر تازنده اسب.
فردوسی.
چه بینی چه گویی تو در کار مابود تخت شاهی سزاوار ما؟
فردوسی.
فرهنگ عمید
۱. دونده.
۲. دواننده، تاخت وتازکننده.
۲. دواننده، تاخت وتازکننده.
واژه نامه بختیاریکا
پیش کن؛ وریا
کلمات دیگر: