girder, refiner
پالا
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- مطلق اسب . ۲- اسب کوتل جنیبت پالاد پالاده .
فرهنگ معین
(اِ. ) نک پالاد.
لغت نامه دهخدا
پالا. ( نف مرخم ) صاف کننده. پالاینده. صافی کننده. لیکن [ این معنی ] بدون ترکیب گفته نمیشود همچون ترشی پالا و می پالا. ( برهان ). و بدین معنی مرکب است از پال و از الف که چون لاحق کلمه شود افاده فاعلیت کند و اسم آلة نیز و هرچه بدان مضاف شود افاده آن کند. ( رشیدی ) :
مست عشقیم و ریا شوی حرم باده ما
باده پالای در میکده سجاده ما.
- باده پالا ؛ ( تتمه برهان ) و ترشی پالا و سماق پالا و شیب پالا و می پالا بردیف و رده همین کلمات رجوع شود.
|| ( فعل امر ) امر به پالودن ، یعنی بپالا و صافی کن. || ( نف مرخم ) افزون و فزون کننده. ( از فرهنگی خطی ). || آویخته. || ( اِ ) بلغت زند و پازند بمعنی فریاد و فغان باشد. || جنیبت. اسب کوتل. ( برهان ). پالاد. پالاده. مطلق اسب. ( رشیدی ) :
چو خورشید بنمود پهنای خویش
نشست ازبر تندپالای خویش.
دو رویه سپه بود پالا و پیل.
مست عشقیم و ریا شوی حرم باده ما
باده پالای در میکده سجاده ما.
شیخ فیضی.
ترکیب ها:- باده پالا ؛ ( تتمه برهان ) و ترشی پالا و سماق پالا و شیب پالا و می پالا بردیف و رده همین کلمات رجوع شود.
|| ( فعل امر ) امر به پالودن ، یعنی بپالا و صافی کن. || ( نف مرخم ) افزون و فزون کننده. ( از فرهنگی خطی ). || آویخته. || ( اِ ) بلغت زند و پازند بمعنی فریاد و فغان باشد. || جنیبت. اسب کوتل. ( برهان ). پالاد. پالاده. مطلق اسب. ( رشیدی ) :
چو خورشید بنمود پهنای خویش
نشست ازبر تندپالای خویش.
فردوسی ( از جهانگیری ).
ز دروازه تا درگه شه دو میل دو رویه سپه بود پالا و پیل.
اسدی ( از فرهنگ جهانگیری و رشیدی ).
و رجوع به بالا و پالاد و پالا دادن و پالاده شود.فرهنگ عمید
= پالاد
١. = پالاییدن
۲. پالاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): باده پالا، ترشی پالا، خون پالا.
١. = پالاییدن
۲. پالاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): باده پالا، ترشی پالا، خون پالا.
پالاد#NAME?
١. = پالاییدن
۲. پالاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادهپالا، ترشیپالا، خونپالا.
واژه نامه بختیاریکا
( پ ) ؛ کفش چرمی
پیشنهاد کاربران
فریاد، آژیر
واژه صحیح برای آبکش یا صافی عبارت درشت پالا است به معنی جداکننده درشت از ریز . عبارت ترشی پالا صحیح نیست.
پالا بچم پال و پالیدن و پروردن است و هم اکنون در پشتو و بسیاری بهجه های بلوچی و پامیری گفته می شود و واژه فال عربی نیز از همین ریشه است
چو بشنید بهرام پالاى خواست
یکى جامه خسرو آراى خواست
یکى جامه خسرو آراى خواست
کلمات دیگر: