چارده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چارده . [ دَه ْ ] (اِ مرکب ) چهارورق ده خال . اصطلاحی در بازی ورق . چارلکات در بازی آس .چاربرگ ورق بازی که بر روی هر یک ده خال نقش شده .
چو عمر آمد بحد چارده سال
برآمد مرغ دانش را پر وبال.
در چارده مه تمام بودی.
- مثل ماه شب چارده ؛ سخت زیباروی. و رجوع به بدر و ماه شود.
- مه چارده ؛ ماه چارده.ماه شب چارده. پُرماه :
حور عین میگذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد.
یا ماه چارده که بسر برنهد کلاه.
که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش.
چارده. [ دَه ْ ] ( اِ مرکب ) چهارورق ده خال. اصطلاحی در بازی ورق. چارلکات در بازی آس.چاربرگ ورق بازی که بر روی هر یک ده خال نقش شده.
چارده. [ دِه ْ ] ( اِ مرکب ) نام چند ناحیه که در هر یک چهار ده و یا چهار قلعه واقع است. ( ناظم الاطباء ).
چارده. [ دِه ْ ] ( اِخ ) در چند ولایت واقع است در ملک هزار جریب قریب بدامغان چون بر پشته کوه قلعه ای دارد و قلعه بالای کوه را کلات و کلاته گویند به چارده کلاته موسوم شده و اجدادمؤلف از آنجا برخاسته اند. دیگری در خراسان است و آن چارده سنخاس گویند و چهار قلعه بزرگ است که بفاصله اندک در فضای جلگه سنخاس واقع شده و از آنجا تا جاجرم هشت فرسنگ راه کویر بی آب است و مایل بسمت مغرب است و در بندها در این راه است که معبر تراکمه است به جاجرم و اسفراین و شاهرود و این چارده بر سمت جنوب بجنورد واقع شده و سنخاس و قلعه سپید و اندجان و جعفرآباد در این محل واقع است. ( انجمن آرای ناصری ).
چو عمر آمد بحد چارده سال
برآمد مرغ دانش را پر وبال .
نظامی .
گر شغل دگر حرام بودی
در چارده مه تمام بودی .
نظامی .
|| بدر و ماه تمام . (ناظم الاطباء).
- مثل ماه شب چارده ؛ سخت زیباروی . و رجوع به بدر و ماه شود.
- مه چارده ؛ ماه چارده .ماه شب چارده . پُرماه :
حور عین میگذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد.
سعدی .
تو سرو دیده ای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که بسر برنهد کلاه .
سعدی .
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 196).
چارده . [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) نام چند ناحیه که در هر یک چهار ده و یا چهار قلعه واقع است . (ناظم الاطباء).
چارده . [ دِه ْ ] (اِخ ) در چند ولایت واقع است در ملک هزار جریب قریب بدامغان چون بر پشته ٔ کوه قلعه ای دارد و قلعه ٔ بالای کوه را کلات و کلاته گویند به چارده کلاته موسوم شده و اجدادمؤلف از آنجا برخاسته اند. دیگری در خراسان است و آن چارده سنخاس گویند و چهار قلعه ٔ بزرگ است که بفاصله ٔ اندک در فضای جلگه ٔ سنخاس واقع شده و از آنجا تا جاجرم هشت فرسنگ راه کویر بی آب است و مایل بسمت مغرب است و در بندها در این راه است که معبر تراکمه است به جاجرم و اسفراین و شاهرود و این چارده بر سمت جنوب بجنورد واقع شده و سنخاس و قلعه سپید و اندجان و جعفرآباد در این محل واقع است . (انجمن آرای ناصری ).
گویش مازنی
یکی از روستاهای شرق کردکوی که در شمال بالا جاده واقع است ...
عدد چهارده