کلمه جو
صفحه اصلی

جان به سر

فرهنگ عمید

کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت به واسطۀ امری یا حادثه ای به هیجان آید و مضطرب و بی قرار شود: همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جان به سر است (محمدسعید اشرف: لغت نامه: جان به سر بودن ).
* جان به سر شدن: (مصدر لازم )
۱. به سختی جان دادن.
۲. مضطرب گشتن و ناراحت بودن.
* جان به سر کردن: (مصدر متعدی ) کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن.

کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت به‌واسطۀ امری یا حادثه‌ای به هیجان آید و مضطرب و بی‌قرار شود: ◻︎ همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جان‌به‌سر است (محمدسعید اشرف: لغت‌نامه: جان‌به‌سر بودن).
⟨ جان‌به‌سر شدن: (مصدر لازم)
۱. به‌سختی جان دادن.
۲. مضطرب گشتن و ناراحت بودن.
⟨ جان‌به‌سر کردن: (مصدر متعدی) کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن.


گویش مازنی

/jaan be sar/ جان به لببه تنگ آمده

جان به لببه تنگ آمده



کلمات دیگر: